کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تمجید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تمجید
لغتنامه دهخدا
تمجید. [ ت َ ] (ع مص ) به بزرگی یاد کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (مجمل اللغة). بزرگ کردن و ستودن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بزرگ کردن و ثنا گفتن کسی را. (از اقرب الموارد). || به بزرگی نسبت کردن کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ...
-
جستوجو در متن
-
تمجیدات
لغتنامه دهخدا
تمجیدات . [ ت َ ] (ع اِ) ستایشها و مدحها. (ناظم الاطباء). ج ِ تمجید. رجوع به تمجید شود.
-
شمریدن
لغتنامه دهخدا
شمریدن . [ ش َ م َ دَ ] (مص ) ستایش کردن . تمجید کردن . (ناظم الاطباء).
-
خویشتن ستائی
لغتنامه دهخدا
خویشتن ستائی . [ خوی / خی ت َ س ِ ] (حامص مرکب ) تحسین . تمجید و ستایش از خود.(ناظم الاطباء). لاف . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). صَلَف .
-
مدحتگری
لغتنامه دهخدا
مدحتگری . [ م ِ ح َ گ َ ] (حامص مرکب ) ستایش . توصیف و تمجید. مداحی . مدیحه سرایی . عمل مدحتگر. رجوع به مدحتگر شود : شنیدم که سوی خصیب ملک شدبه مدحتگری بونواس بن هانی .منوچهری .
-
مدیحه
لغتنامه دهخدا
مدیحه . [ م َح َ / ح ِ ] (ع اِمص ، اِ) مدیح . مدح . ستایش . ثنا. آفرین . مدحت . ج ، مدایح . || سخن یا شعری که درتوصیف و تمجید ممدوحی گویند یا نویسند یا خوانند.
-
بسوا
لغتنامه دهخدا
بسوا. [ ] (اِخ ) پسوا. نام شهری در پنجاه میلی ساحل جنوبی دریاچه ٔ ارومیه . یاقوت این شهر را دیده و حمداﷲ مستوفی از باغستانهای پرمیوه ٔ آن تمجید کرده است . رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی چ 1337 هَ . ش . بنگاه ترجمه و نشر کتاب شود.
-
به
لغتنامه دهخدا
به . [ ب َه ْ ] (صوت ) وه . په . کلمه ٔ تحسین که در تعریف و تمجید استعمال شود.خوشا. خرّما. (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء).به به . بخ . به . زه . احسنت . آفرین . (یادداشت بخط مؤلف ). || کلمه ٔ تعجب . (فرهنگ فارسی معین ).
-
فرات
لغتنامه دهخدا
فرات . [ ف ُ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن فرات کوفی . صاحب تفسیر کبیری است که به شیوه ٔاخبار تألیف شده و بیشتر اخبارش از زبان ائمه است .محدث نیشابوری نام فرات را در کتاب رجال خود آورده و گفته است : مجلسی اخبار او را معتبر دانسته و حسن ضبط آن را تمجید کرد...
-
صاحب قلم
لغتنامه دهخدا
صاحب قلم . [ ح ِ ق َ ل َ ] (اِخ ) میرزا آقا افشار از مردم ارومیه . خطاطی مشهور است و در نوشتن نستعلیق وحید عصر بود. چند کتاب به خط وی در استانبول چاپ شده است ، از آنجمله کتاب گلستان است که بسال 1291 هَ . ق . نوشته و به چاپ رسیده و درخور تمجید است . (...
-
بزرگ کردن
لغتنامه دهخدا
بزرگ کردن . [ ب ُ زُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعزیز.تعظیم . تمجید. (منتهی الارب ). تفضیل . تبجیل . (یادداشت بخط دهخدا). احترام کردن . عزیز داشتن : ز بس که اهل هنر را بزرگ کرد و نواخت بسی نماند که هر ناقصی کند کامل .سعدی .
-
به به
لغتنامه دهخدا
به به . [ ب َه ْ ب َه ْ ] (صوت ) کلمه ای که در خوش آیند و تحسین گویند. (ناظم الاطباء). کلمه ای که برای تحسین و تمجید گویند. (فرهنگ فارسی معین ). وه وه . بخ بخ . احسنت . بارک اﷲ. زه . آفرین . (یادداشت بخط مؤلف ) : کام دل و رای تو جود و سخا کرده پست ب...
-
زارین
لغتنامه دهخدا
زارین . (اِخ ) ملکه ٔ سکاها است . مؤلف ایران باستان آرد: دیودور از قول کتزیاس تمجید زیاد از ملکه ٔ سکاها و زارین کرده و گوید:... او این ملت را از قید رقیت مردمان مجاور خلاصی داد. شهرهای زیاد بساخت و اخلاق مردم خود را ملایم کرد. بشکرانه ٔ این کارها س...
-
درس خوان
لغتنامه دهخدا
درس خوان . [ دَ خوا / خا ] (نف مرکب ) درس خواننده . خواننده ٔ درس . آنکه درس خواند. شاگرد را گویند و شخصی که پیش کسی چیزی بخواند. (برهان ). شاگرد. (شرفنامه ٔمنیری ). محصل . (ناظم الاطباء). علم خوان : آدم به گاهواره ٔ او بود شیرخوارادریس هم به مکتب او...