کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تمام کمال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تمام کمال
لغتنامه دهخدا
تمام کمال . [ ت َ ک َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) تمام و کمال . بی کم و کاست . کاملاً بی نقص و کاستی : بدهی خود را تمام کمال پرداخت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تمام و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
واژههای مشابه
-
ظل تمام
لغتنامه دهخدا
ظل تمام . [ظِل ْ ل ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خط مماس با دایره که متمم زاویه باشد.
-
نیمه تمام
لغتنامه دهخدا
نیمه تمام . [ م َ / م ِ ت َ ] (ص مرکب ) ناقص .
-
تمام آمدن
لغتنامه دهخدا
تمام آمدن . [ ت َ م َ دَ ] (مص مرکب ) راست آمدن . درست و براندازه شدن : طالوت بفرمود تا آن زره بیاوردند و آن سیصد و سیزده تن پوشیدند بر هیچ کس راست نیامد. داود بپوشید بر وی تمام آمد. (قصص الانبیاء ص 144). رجوع به تمام و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تمام ساختن
لغتنامه دهخدا
تمام ساختن . [ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) پایان دادن : خورشید در دو هفته کند ماه را تمام حسن تو کارمن به نگاهی تمام ساخت .صائب (ازآنندراج ).
-
تمام سلاح
لغتنامه دهخدا
تمام سلاح . [ ت َ س ِ ] (ص مرکب ) شایک . (دهار). کاملاً مسلح . دارای اسلحه ٔ کامل و بی نقص . شاک السلاح : و کوتوال قلعه کوه تیز با پیاده ای سیصد تمام سلاح با او نشاندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 67). گفتند پنجاه هزار سوار و پیاده بودند همه ساخته و نیک ا...
-
تمام عیار
لغتنامه دهخدا
تمام عیار. [ ت َ ع َ / ع ِ ] (ص مرکب ) کامل عیار و خالص . (غیاث اللغات ). سره . زر تمام عیار. زر خالص . زر دهدهی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بی غش و پاک : دنیا بعرض فقره بده وقت من یزیدکان گوهر تمام عیار ارزد این بها.خاقانی .نقد مغشوش در جنب طلای ...
-
تمام عیاری
لغتنامه دهخدا
تمام عیاری . [ ت َ ع َ / ع ِ ] (حامص مرکب ) بارنداشتن مسکوک . کامل عیاری . خل-وص مسکوک غش آن کم و در حکم هیچ باشد. رجوع به تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی ص 66 شود.
-
تمام قوس
لغتنامه دهخدا
تمام قوس . [ ت َ ق َ ] (اِ مرکب ) اصطلاح علم هندسه . بیرونی آرد: تمام قوس آن بود که با وی جمله کنی چهاریک دایره شود. و از بهر این هرگاه که قوس را از نود بیفکنی تمام او بماند. (التفهیم ، چ همایی ص 9). رجوع به تمام جیب و تمام و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تمام کردن
لغتنامه دهخدا
تمام کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کامل کردن و انجام رساندن . (ناظم الاطباء). به آخر رسانیدن . بپایان رسانیدن . به پایان بردن . استکمال . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کرخ ، دون ، دو شهرکند که معتصم بنا نهاده و مأمون تمام کرده است . (حدودالعالم )...
-
تمام گردیدن
لغتنامه دهخدا
تمام گردیدن . [ ت َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تمام شدن . تمام گشتن . کامل شدن . بی نقص گردیدن . بی کم و کاست شدن : ورای قنوج را ملک تمام نگردد تا زیارت این بتخانه نکند. (حدود العالم ).به دو هفته گردد تمام و درست بدان باز گردد که بود از نخست . فردوسی .توحید...
-
تمام گشتن
لغتنامه دهخدا
تمام گشتن . [ ت َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کامل گردیدن . تمام شدن . بپایان رسیدن : مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمرما همچنان در اول وصف تو مانده ایم . سعدی (گلستان ).مکن خانه برراه سیل ای غلام که کس را نگشت این عمارت تمام . سعدی (بوستان ).تمام گشت و مزین ...
-
تمام مایه
لغتنامه دهخدا
تمام مایه . [ ت َ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) کامل . بحد کافی : نهاری کم مایه طعامی بود که پیش از طعام تمام مایه خورند. (حاشیه ٔفرهنگ اسدی نخجوانی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
تمام هیکل
لغتنامه دهخدا
تمام هیکل . [ ت َ هََ / هَِ ک َ ] (ص مرکب ) ستبر و درشت اندام . فربه . کسی که هیکل او نقصی نداشته باشد.