کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تمامیخواه 2 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خواه
لغتنامه دهخدا
خواه . [ خوا / خا ] (نف مرخم ) خواهنده . طالب . آرزومند. (ناظم الاطباء). این کلمه اغلب بصورت ترکیب بکار میرود چون ترکیبات زیر:آبروخواه . آزادی خواه . آشتی خواه . آرزوخواه . انصاف خواه . باج خواه . بارخواه . باژخواه . بدخواه . تاج خواه . ترقی خواه . ت...
-
دهنیة
لغتنامه دهخدا
دهنیة. [ دُ نی ْ ی َ ] (ع اِ) چربی و روغن خواه نباتی ، خواه حیوانی . (آنندراج ). و رجوع به دهنیت شود.
-
هقع
لغتنامه دهخدا
هقع. [ هََ ق َ] (ع مص ) سخت گشن خواه گردیدن ناقه . (منتهی الارب ).
-
رغوه
لغتنامه دهخدا
رغوه . [ رِغ ْ وِ ] (ع اِ) کف هر چیز خواه شیر باشد یا جز آن . (ناظم الاطباء).
-
عف
لغتنامه دهخدا
عف . [ ع َف ف ] (ع ص ) پارسا. (منتهی الارب ). خودداری کننده از انجام آنچه جایز و نیکو نباشد، خواه در کردار و خواه در گفتار. (از اقرب الموارد). عَفیف . ج ، عَفَفة (منتهی الارب )، عَفّون ، أعِفّة، اَعِفّاء. (اقرب الموارد).
-
طهرانی
لغتنامه دهخدا
طهرانی . [ طِ ] (ص نسبی ) منسوب به طهران ، خواه طهران اصفهان و خواه طهران ری ، و شهرت به این نسبت در مورد طهران ری بیشتر از طهران اصفهانست . (سمعانی ). و رجوع به ایران باستان ج 2 ص 2194 شود.
-
معذر
لغتنامه دهخدا
معذر. [ م ُ ع َذْ ذِ ] (ع ص ) آنکه دارای عذر باشد خواه محق بود و خواه غیرمحق و قوله تعالی و جاء المعذرون من الاعراب ؛ یعنی معتذرون و کسانی که دارای عذر بودند و یا آنکه در عذر غیرمحق بودند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). آنکه عذر ناراست آرد. (از...
-
پرور
لغتنامه دهخدا
پرور. [ پ َرْ وَ / پ َ ] (اِ) پیوند بود مطلقاً خواه پیوند انسان به انسان و خواه درخت با درخت باشد. (برهان قاطع). || طراز. ریشه . فراویز. سجاف .
-
بضة
لغتنامه دهخدا
بضة. [ ب َض ْ ض َ ] (ع اِ) زن تنک پوست آکنده گوشت . (منتهی الارب ). کنیزک نرم تن خواه گندم گون باشد و خواه سفید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دختر تنک پوست آکنده گوشت . (ناظم الاطباء). بضباضة. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). باضة. (منتهی الارب...
-
ظلام
لغتنامه دهخدا
ظلام . [ ظِ ] (ع اِ) ج ِ ظلمت : تا نگردی او ندانی اش تمام خواه آن انوار باشد یا ظلام .مولوی .
-
گو
لغتنامه دهخدا
گو. (حرف ربط) کلمه ٔ ارتباط به معنی خواه و اگرچه . (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب گواینکه ذیل «گو» (نف ) شود. و افاده ٔ معنی فرض و خیال هم کند. (آنندراج ).
-
مستدل
لغتنامه دهخدا
مستدل . [ م ُ ت َ دِل ل ] (ع ص ) نعت فاعلی از استدلال . طلب دلیل کننده . (غیاث ) (آنندراج ). استدلال کننده . دلیل جوینده . برهان خواه . رجوع به استدلال شود.
-
مستعمر
لغتنامه دهخدا
مستعمر. [ م ُ ت َم ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعمار. آبادانی خواه . آنکه از کسی آباد کردن جایی را بخواهد. (اقرب الموارد). || استعمارکننده . رجوع به استعمار شود.
-
مستنصر
لغتنامه دهخدا
مستنصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) یاری خواهنده و استمدادکننده . (از اقرب الموارد). یاری طلب . یاری خواه . || سائل وپرسنده . (از اقرب الموارد). رجوع به استنصار شود.
-
خوش
لغتنامه دهخدا
خوش . [ خ َ ] (ع اِ) تهیگاه . خاصره خواه از انسان باشد و یا غیر انسان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).