کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تماس با کارت اعتباری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تماس گرفتن
لغتنامه دهخدا
تماس گرفتن . [ ت َ س س گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) ملاقات . مصاحبه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
جستوجو در متن
-
هراکلیتوس
لغتنامه دهخدا
هراکلیتوس . [ هَِ ] (اِخ ) فیلسوف یونانی قرون پنجم و ششم پیش از مسیح . وی معروف به «فیلسوف گریان » است زیرا زندگانیش با تیرگی و افسردگی همراه بود. او از قدیمترین فیلسوفان ماوراءالطبیعة است . (از فرهنگ بیوگرافی وبستر).یکی از بزرگان حکمای باستان هرقلیط...
-
حساب داشتن
لغتنامه دهخدا
حساب داشتن . [ ح ِت َ ] (مص مرکب ) حساب داشتن با کسی ؛ با او معامله ٔ نقد و نسیه و مانند آن داشتن . || حساب داشتن در یک شعبه ٔ بانک ؛ حساب جاری یا پس انداز در آن بانک داشتن . || حساب نگاه داشتن : حساب امشب وفردا به زلف او همی دارم شمار ظلم و بیداد کس...
-
دروغیاب
لغتنامه دهخدا
دروغیاب . [ دُ غ ْ ] (اِ مرکب ) دروغ نما. نام هر اسباب علمی برای ثبت تغییرات بدنی (مثلاًدر تنفس ، ضربان نبض ، فشار خون ) که بر اثر گفتن دروغ حادث میشود. نخستین کسی که چنین اسبابی بکار برد (در سال 1895 م .) چ . لومبروزو بود ولی تعبیه ٔ اسبابهای علمی ب...
-
انباردار
لغتنامه دهخدا
انباردار. [ اَم ْ ] (نف مرکب ) انباربان . انباری . (زمخشری ). کسی که انبار ذخیره بآن سپرده است . (ناظم الاطباء). محافظ انبار. نگهبان محل کالا و ارزاق . (فرهنگ فارسی معین ). حسابدار انبار. حافظ انبار. آنکه حساب محتوی انبار با اوست . (یادداشت مؤلف ). ...
-
صنوبرخرام
لغتنامه دهخدا
صنوبرخرام . [ ص َ / ص ِ ن َ / نُو ب َ خ ُ ] (ص مرکب ) آنکه خرامیدن او همانند صنوبر است در حرکت به چپ و راست : خورشید زیر سایه ٔ زلف چو شام اوست طوبی غلام قد صنوبرخرام اوست .سعدی .با قامت بلند صنوبرخرامشان سرو بلند و کاج بشوخی رمیده اند. سعدی .چندان ب...
-
دیری
لغتنامه دهخدا
دیری . (حامص ) (از: دیر + ی حاصل مصدری ) دیر بودن . مقابل زودی . درنگ . صبر: چرا به این دیری آمدید. (از یادداشت مؤلف ) : اگر پدر تو این روزگاریافتی بدانچه تو برو صبر و دیری پیش گرفتی او به تدبیر و پیشی دریافتی و آن را که تو فرو نشستی او برخاستی . (ا...
-
امنی تبریزی
لغتنامه دهخدا
امنی تبریزی . [ اَ ی ِ ت َ ] (اِخ ) میرزا محمد... از شاعران قرن دهم هجری و معاصر با صادقی کتابدار صاحب مجمعالخواص بوده و از علم عروض بهره داشته است . از اشعار اوست :بیماری من چون سبب پرسش او بودمیمیرم از این غم که چرا بهترم امروز.عشق مستولی ّ و من بی...
-
موازنه
لغتنامه دهخدا
موازنه . [ م ُ زَ ن َ / زِ ن ِ ] (از ع ، اِ ص ) موازنة. رجوع به موازنة شود. || سنجیدگی میان دو چیز و آن دو را با هم برابر کردن . کشیدن و سنجیدن با دیگری . (یادداشت مؤلف ). مقایسه . سنجش . تیک کردن : با یک نفر نویسنده که از سرکار مواجب دارد [ اخراجات...
-
جهل مرکب
لغتنامه دهخدا
جهل مرکب . [ ج َ ل ِ م ُ رَک ْ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اعتقاد داشتن بر ماهیت چیزی بطوری که این اعتقاد خلاف ماهیت آن باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). جهل مرکب عبارت است از اعتقاد جازم غیرمطابق با واقع. جهل مرکب عبارت از اعتقاد جازم غیرمطابق است ...
-
بساز
لغتنامه دهخدا
بساز. [ ب ِ ] (اِ) روز. (ناظم الاطباء). || (فعل امر) امر از ساختن . (دِمزن ) (شعوری ج 1 ورق 203). رجوع به ساختن شود. || (ص مرکب )آماده و درست ، کوک و مجهز برای نواختن : معاشری خوش و رودی بساز میخواهم که درد خویش بگویم بناله ٔ بم و زیر. حافظ. || سازگا...
-
بانک
لغتنامه دهخدا
بانک . (فرانسوی ، اِ) قسمی قمار با ورق . (یادداشت مؤلف ) نام نوعی قمار است با یک دست ورق بازی کنند و آن بدین ترتیب است که اول برگهای دارای خال دو و سه و چهار وپنج را خارج سازند و سپس دو یا چندتن که با هم بازی کنند، یکی بانک میگذارد (پولی در وسط میگذ...
-
خویشکام
لغتنامه دهخدا
خویشکام . [ خوی / خی ] (ص مرکب ) خودکام . خودکامه . مستبد. مستبد بالرأی . (یادداشت مؤلف ).خودپسند. خودسر. (ناظم الاطباء). کله شق : کجا باشد آن جادوی خویشکام کجا نام خواست از هزارانش نام . دقیقی .دگر آنکه دادی ز قیصر پیام مرا خواندی دو دل و خویشکام ...
-
نعمان
لغتنامه دهخدا
نعمان . [ ن ُ ] (اِخ ) ابن امرؤالقیس بن عمرو اللخمی ، معروف به نعمان السائح ، و نعمان اعور سائح ، از ملوک حیره است . وی بعد از مرگ پدرش در حوالی سنه ٔ 403 م . به جای او از طرف شهریار ایران به پادشاهی حیره رسید و 30 سال در آن سامان با قدرت و شجاعت حک...