کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تمارض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تمارض
لغتنامه دهخدا
تمارض . [ ت َرُ ] (ع مص ) بیماری نمودن ، بی بیماری . (زوزنی ). بیمار نمودن خود را بی علت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خود را بیمار نمودن بی مرض و خود را به تکلف مریض وانمودن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
تمارض کردن
لغتنامه دهخدا
تمارض کردن . [ ت َ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خود را به بیماری زدن بی آنکه بیمار باشد. بر خویشتن بیماری بستن بی علت . اظهار بیماری کردن به دروغ .
-
جستوجو در متن
-
متمارض
لغتنامه دهخدا
متمارض . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) آن که بیمار نماید خود را بی علت . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که خود را بی آن که بیمار باشد بیمار می نمایاند. (ناظم الاطباء). رجوع به تمارض شود.
-
تفاعل
لغتنامه دهخدا
تفاعل . [ ت َ ع ُ ] (ع اِ) یکی از ده باب ثلاثی مزیدفیه . این باب بمعانی زیر آید. مشارکت . مطاوعة فاعَلَه اظهار آنچه در باطن نیست مانند تمارض . وقوع تدریجی فعل بمعنی فعل مجرد.
-
روباه بازی
لغتنامه دهخدا
روباه بازی . (حامص مرکب ) حیله . حیله گری . حیله بازی . (ناظم الاطباء). مکر. فند و فریب . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). مکاری . نیرنگ بازی . رجوع به روباه بازو روباه بازی کردن و روبه باز و روبه بازی کردن شود.- روباه بازی درآوردن ؛ روباه بازی کردن . ...
-
خذاهویه
لغتنامه دهخدا
خذاهویه . [ خ ُ و ی َ ] (اِخ ) ابن سهل . وی یکی از فرزندان سهل دانشمند معروف دوره ٔ ترجمه ٔ عباسی است و در عیون الانباء آمده است : یوسف بن ابراهیم گفت : از شوخی ها و مداعبات سهل کوسج ، یکی آن بود که وی بسال 209 هَ .ق . تمارض کرد و شهودی را نزد خود خو...
-
یارقطاش
لغتنامه دهخدا
یارقطاش . [ رُ ] (اِخ ) از امراء سلجوقیه است که به دستیاری قودن ، اکنجی یکی از امرای برکیارق را به قتل رسانید. مرحوم قزوینی در حاشیه ٔ ص 3 ج 2 تاریخ جهانگشا این عبارت را از ابن الاثیر نقل کرده اند: و کان من جملة امراء السطان [ برکیارق ] امیراسمه اکنج...
-
مشیرالدوله
لغتنامه دهخدا
مشیرالدوله . [ م ُ رُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) میرزا نصراﷲخان . صدراعظم ایران از رجال دوره ٔ اخیر عهد قاجار (متوفی 1325 هَ . ق .). وی از اهل نائین بود. در آغاز زندگی در رنج و سختی بسیار به سر برد. در تهران نخست در خدمت آصف الدوله و سپس در خدمت ابراهیم خان ت...
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان ، مکنی به ابی الولید. صاحب کتاب الوزراء و الکُتّاب آرد که : صالح کاتب حجاج بن یوسف بود و زاذانفروخ دیوان فارسی را بعهده داشت ، سپس زاذانفروخ صالح را بدان کار گماشت و او نزد وی مکانتی یافت و زاذانفروخ را گفت تو رئی...
-
نره
لغتنامه دهخدا
نره . [ ن َ رَ / رِ / ن َرْ رَ / رِ ] (ص ، اِ) از: نر + هَ (پسوند اتصاف ). نرک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نر. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مذکر. (ناظم الاطباء). مقابل ماده . (آنندراج ) (برهان قاطع). || آلت تناسل . (برهان قاطع) (آنندرا...
-
تاج الدین
لغتنامه دهخدا
تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (خواجه ...) علیشاه جیلانی وزیر سلطان محمد خدا بنده که در سال 711 هَ . ق . پس از قتل خواجه سعدالدین وزیر وزارت اولجایتو را یافت . حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده نام اورا گاهی خواجه تاج الدین جیلان تبریزی و گاهی خواجه تاج ال...
-
خدابنده
لغتنامه دهخدا
خدابنده . [ خ ُ ب َ دَ/ دِ ] (اِخ ) لقب سلطان محمد اولجایتو پادشاه مغولی است که از سال 703 تا 716 هَ .ق . بر ایران و متصرفات مغولی در حوالی ایران حکومت کرد. اینک شرح حال اوبنقل از تاریخ مغول عباس اقبال آشتیانی : غازان خان [پادشاه مغولی ایران ] در ایا...