کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تماثیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تماثیل
لغتنامه دهخدا
تماثیل . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تمثال . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تصاویر و اصنام . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : ز بهر آن بت ، بتخانه ای بنا کردندبه صدهزار تماثیل و صدهزار صور. فرخی .نقش و تماثیل...
-
جستوجو در متن
-
ذوالحیات
لغتنامه دهخدا
ذوالحیات . [ ذُل ْ ح َی ْ یا ] (اِخ ) نام شمشیر حارث بن ظالم . شاعر گوید : علوت بذوالحیّات مفرق راسه و هل یرکب المکروه الاّ الاُکارم .و کان علی السیف تماثیل الحیّات .(المرصع ابن الأثیر).
-
هبهبیة
لغتنامه دهخدا
هبهبیة. [ هََ هََ بی ی َ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ سبک و شتاب . (منتهی الارب ). شتر ماده ٔ سبک . (اقرب الموارد). شتر ماده ٔ ضعیف . (ناظم الاطباء). شتر ماده ٔ سبک تیزرو. (لسان العرب ). ابن احمر گوید : تماثیل قرطاس علی هبهبیةنضاالکور عن لحم لها متخدد.از کلمه...
-
کلاب
لغتنامه دهخدا
کلاب . [ ک ِ ] (ع اِ) کلاب نرد؛ مهره های آن .(یادداشت بخط مؤلف ) : و یجلب من کشمیر...فیها اوان و اقداح و تماثیل الشطرنج و کلاب النرد. (الجماهر بیرونی یادداشت ایضاً). رسم در پیاده های شطرنج این است که شش گوش تراشیده باشد و در کلاب نرد گردتراشیده است ...
-
تمثال غیرت
لغتنامه دهخدا
تمثال غیرت . [ ] (اِ مرکب ) کتاب حزقیال 8:3 و 5، به واضحی تمام معلوم نیست که در این آیه به کدام تمثال اشاره می نماید الا اینکه می توان گفت که اشاره به تمثالی است که نزدیک مدخل دروازه ٔاورشلیم می گذاشتند که رؤیت آن اسباب هیجان غیرت داخلین می شد تا دل...
-
جفان
لغتنامه دهخدا
جفان . [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) کاسه های بزرگ . || بخشندگان . سخاوتمندان . || چاههای کوچک . (منتهی الارب ). ج ِ جَفْنَه . || شاخه های رز. (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به جفنه و جفنات شود. || جفان کالجواب ؛ کاسه های بزرگ همچو حوض . (غیاث ) (آنندراج )« : یَعْمَل...
-
ای
لغتنامه دهخدا
ای .[ اَ ] (ع حرف تفسیر) برای تفسیر آید مانند: عندی عسجد؛ ای ذهب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : اما گونه ٔ دیگر است از ساعتها او را معوج خوانند، ای کژ. (التفهیم ). و یونانیان گفتند که کلب الجبار، ای شعرای یمانی برآید بدان روزها. (التفهیم ). و منجم...
-
جاثی علی رکبتیه
لغتنامه دهخدا
جاثی علی رکبتیه . [ ع َ لا رَ ب َ ت َی ْه ْ ] (اِخ ) بر دو کنده ٔ زانو نشسته . نام صورت هفتم از صور شمالی فلکی قدماست و کواکب آن را تماثیل گویند. (مفاتیح ). نام یکی از صور فلکیه و صورت او همچون نام اوست . (التفهیم ).و آن بصورت مردی توهم شده که بر زان...
-
تمثال
لغتنامه دهخدا
تمثال .[ ت ِ ] (ع اِ) صورت نگاشته . (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). تندیسه . (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). پیکر نگاشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). صورت و پیکر. (غیاث اللغات ). صورت و پیکر نگاشته . صورت و شکل و پیکر و تندس و تندسه و...
-
گماریدن
لغتنامه دهخدا
گماریدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) منصوب کردن : گماریده ست زنبوران به من برهمی درّد به من بر پوست زنبور. منوچهری .حسن اعیان را گفت کسان گمارید تا خلق عامه را بگذارند تا از دروازه های شهر بیرون آیند.(تاریخ بیهقی ).نگهبان گمارید چندی بر اوی وز آنجا به تاراج بن...
-
ممثل
لغتنامه دهخدا
ممثل . [ م ُ م َث ْ ث َ ] (ع ص ) مصورگشته و پیکر صورت بسته شده . مصورکرده . تصویرشده . مجسم گشته . (از ناظم الاطباء). مصور. مجسم . (یادداشت مرحوم دهخدا) : کان المثال فی الصور الذهنیة اضعف من الممثل ، و فی المثل الافلاطونیة بالعکس . (حکمة الاشراق حاشی...
-
انگیخته
لغتنامه دهخدا
انگیخته .[ اَ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) جنبانیده . (آنندراج ). || بلندشده . (ناظم الاطباء). افراخته شده . (ناظم الاطباء). بر پا شده : پسر دانست که دل آویخته ٔ اوست و این گرد بلا انگیخته ٔ او. سعدی (گلستان ).- انگیخته کردن ؛ برپا کردن : قصد آن دارد که پل ت...
-
تصاویر
لغتنامه دهخدا
تصاویر. [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تصویر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). صورتهای برانگیخته از چوب و گل و جز آن .(منتهی الارب ). تماثیل . (اقرب الموارد). نگارها و صورت ها و نقشها و تصویرها. (ناظم الاطباء) : وگر آذر بدانستی تصاویرش نگاریدن نه اب...
-
صوعن
لغتنامه دهخدا
صوعن . [ ] (اِخ ) (محل قدم یا جداکننده ) شهری در ساحل دریای مصر، یونانی ها طانس نامیده و فعلاًآنرا صان گویند و بر یکی از فروع نیل واقع و در طرف شرقی آن همواره وسعت و فراخی است که آنرا بلاد صوعن نامند. (مزامیر 78:12) پوشیده نماند که صوعن شهر قدیمی است...