کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تلیلۀ سنگی درشت ساق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کلش
لغتنامه دهخدا
کلش . [ ک ُ ل َ ] (اِ) قسمت خشن و درشت ساقها و برگهای گندم و جو و امثال آن که در زمین پس از درو ماند. آنچه ازساق و ریشه ٔ حبوب پس از درو در زمین ماند. آنچه از ساق و کشت پس از درو بر جای ماند. کاه و ساق درشت بر جای مانده از گندم و جو ومانند آن . ساقه ...
-
عجر
لغتنامه دهخدا
عجر. [ ع َ ج ِ / ع َ ج ُ ] (ع ص ، اِ) بند ساق و ذراع استوار و درشت . (منتهی الارب ). وظیف عجر؛ سخت و محکم . (اقرب الموارد).
-
کارگیر
لغتنامه دهخدا
کارگیر. (اِ مرکب ) غار و سرداب و زیرزمینی و گنبد. || نوعی از پارچه ٔ درشت و ستبر. || سنگ محکم و ستون سنگی و استواری که در ساختن عمارت بکار میبرند.- کارگیر بنا ؛ سنگی که بدان چیزی بنا میکنند. (ناظم الاطباء).
-
سنگ لخشان
لغتنامه دهخدا
سنگ لخشان . [ س َ گ ِ ل َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) سنگی صافی که پای مردم بر آن بلغزد. (آنندراج ): کرتوم ؛ سنگ لخشان تابان درشت . (منتهی الارب ).
-
ملقة
لغتنامه دهخدا
ملقة. [ م َ ل َ ق َ ] (ع اِ) سنگی نسو. (مهذب الاسماء). سنگ درشت تابان لخشان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، مَلَقات . (از اقرب الموارد).
-
کدامی
لغتنامه دهخدا
کدامی . [ ک ِ ] (اِ) سنگی باشد سبز تیره رنگ و آن در سواحل بحور بهم می رسد و خفیف و درشت می باشد. ارباب صنعت آن را بر قلعی طرح کنند. (برهان ) (آنندراج ).
-
صورآوا
لغتنامه دهخدا
صورآوا. (ص مرکب ) آنکه یا آنچه آواز آن در درشتی و خشونت همچون بانگ صور بود. بلندآوا. درشت آواز. بلندبانگ : از تیغ نورافزای تو وز رخش صورآوای توبر گرز طورآسای تو نور تجلی ریخته . خاقانی .تا که از آن ساق من بر آهنین کرسی نشست می بلرزد ساق عرش از آه صور...
-
کعبرة
لغتنامه دهخدا
کعبرة. [ ک ُ ب ُ رَ ] (ع اِ) هرچیز سرگنده ای که از گندم وقت پاک کردن دور کنند. کُزل . || سراستخوانها. || گره بندهای زراعت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || هرچیزفراهم آمده . || استخوان ساق دست از سوی انگشت ابهام . || پاره ای از گو...
-
صنبرة
لغتنامه دهخدا
صنبرة. [ صَم ْ ب َ رَ ] (ع اِ) سرگین و بول گاو و پیل و مانند آن که بر زمین افتاده باشد و خشک و سطبر و درشت شده باشد. (منتهی الارب ). ما غلظ فی الارض من البول و الاخثاء. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). || طعام دیاسة (پاکوفته ). (منتهی الارب ). || (مص ) ک...
-
غصن
لغتنامه دهخدا
غصن . [ غ ُ ] (ع اِ) شاخ درخت که بر شاخ دیگر برآید، یا عام است . (منتهی الارب ). شاخه . شاخ درخت . (غیاث اللغات ) (دهار). شاخه هایی که از ساق درخت برآیند نازک باشند یا درشت . ج ، غُصون ، اَغصان ، غِصَنَه . (از اقرب الموارد). شاخ از شجر و گیاه ساق دار...
-
مسور
لغتنامه دهخدا
مسور. [ م ُ س َوْ وَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسویر. زینت کرده شده با دست برنجن . (ناظم الاطباء). یاره بر دست نهاده . (منتهی الارب ). دستبند داشته شده . دارای دستبند : چهل مربط در محاذات مجلس او بداشتند با تجافیف مشهر و غواشی مسور و به اسلحه ٔ نفیس مصو...
-
پاچه
لغتنامه دهخدا
پاچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) (از: پا، رِجل + چه ، ادات تصغیر) پای از زانو تا بسرپنجه . کُراع . پایچه . (مهذب الاسماء). || پای خرد : زهر دارد در درون در پاچه مار گرچه دارد از برون نقش و نگار. شیخ بهائی (نان و حلوا چ سنگی ص 17) || قسمت سفلای پای گوسف...
-
ذرة
لغتنامه دهخدا
ذرة. [ ذُرْ رَ ] (ع اِ) ارزن . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (نصاب الصبیان ). گاورس ؛ ای ارزن . (قاضی خان بدرمحمد دهار): اخرفت الذرّةَ؛ بسیار دراز شد گیاه ارزن . (منتهی الارب ). در ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان آمده است : ذرة، نوعی است از حبوب که فارسیان ...
-
گیاه قیصر
لغتنامه دهخدا
گیاه قیصر. [ هَِ ق َ /ق ِ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گیاهی است که برگ آن مدور به اندازه ٔ یک درهم و شاخهای او باریک و درشت و صلب و بعضی منبسط بر روی زمین و بعضی را ساق بقدرذرعی و گلش زرد و ریزه و بعضی بنفش و بعضی را سفید و پراکنده و ثمرش مثل غلاف...
-
قعنب
لغتنامه دهخدا
قعنب . [ ق َ ن َ ](ع ص ) درشت سخت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). اسد. (اقرب الموارد). || روباه نر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شامل خصی الثعلب و قلقاس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). به فارسی ناخن باز، و غافقی گ...