کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تلی
لغتنامه دهخدا
تلی . [ ت َ ] (اِ)درخت تمش . (ناظم الاطباء). لَم ْ. تلو. خار. تیغ. یور. شوک . شوکة. وِرِگ تَلی . سیاه تلی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || علیق . || درخت شاه توت . || گدا و فقیر. || دست افزاردان سرتراشان . (ناظم الاطباء). رجوع به تُلی شود.
-
تلی
لغتنامه دهخدا
تلی . [ ت َ لی ی ] (ع ص ) بسیارسوگند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کثیرالایمان . (اقرب الموارد). || بسیارمال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
تلی
لغتنامه دهخدا
تلی . [ ت َل ْ لا ] (ع ص ) قوم تلی ؛ قوم افتاده بر زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
تلی
لغتنامه دهخدا
تلی . [ ت َل ْی ْ ] (ع مص ) باقی ماندن (مقداری ) از ماه : تلی من الشهر کذا؛ اینقدر باقی مانده از ماه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
تلی
لغتنامه دهخدا
تلی . [ ت ِ ] (اِ) طلا را گویند. (برهان ). طلارا گویند که زر پاک و خالص باشد. (آنندراج ) (از انجمن آرا). زر و طلا و ذهب . (ناظم الاطباء) : وجود مردم دانا مثال زر تلی است که هرکجا که رود قدر و قیمتش دانند. سعدی (از انجمن آرا).رجوع به طلی شود.
-
تلی
لغتنامه دهخدا
تلی . [ ت ِل ْ لی ] (اِ) به هندی اسم انزروت است . || طحال . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). سپرز. طحال . (الفاظ الادویه ).
-
تلی
لغتنامه دهخدا
تلی . [ ت ِل ْ لی ] (اِخ ) دهی از دهستان ماروسک است که در بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع است و 108 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
تلی
لغتنامه دهخدا
تلی . [ ت ُ ] (اِ) دست افزار و دست افزاردان سرتراشان و حجامان باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج )(ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی ) (از شرفنامه ٔ منیری ). || کیسه ای که خیاطان سوزن و ابریشم و انگشتوانه در آن نهند. (از برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (از...
-
تلی
لغتنامه دهخدا
تلی . [ ت ُل ْ لا ] (ع اِ) گوسپند مذبوحة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
جعفر تلی
لغتنامه دهخدا
جعفر تلی . [ ج َ ف َ رِ ت َل ْ لی ] (اِخ ) از بزرگان و مشاهیر اصفهان در روزگار مغولان بود و صاحب ترجمه ٔ محاسن اصفهان از او نام میبرد.
-
تلی کران
لغتنامه دهخدا
تلی کران . [ ت َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جلال ازرک است که در بخش مرکزی شهرستان بابل واقع است و 480 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
زر تلی
لغتنامه دهخدا
زر تلی . [ زَ رِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زر طلا را گویند. (برهان ). زر تمام عیار. زر خالص . (آنندراج ). زر پاک است و طلا معرب آن است . (انجمن آرا). زر خالص . (ناظم الاطباء). صحیح زر طلی و زر طلا است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : نرگس فیروزه تخت ...
-
اسکلم تلی
لغتنامه دهخدا
اسکلم تلی . [ اِ ک ِ ل ِ ت َ ] (اِ مرکب ) سیاه تلو. این نام را در میاندره به سیاه تلو (سیاتلو) دهند. رجوع به سیاه تلو و جنگل شناسی تألیف کریم ساعی ج 1 ص 259 شود.
-
تیره تلی
لغتنامه دهخدا
تیره تلی .[ رَ / رِ ت ُ ] (اِ) آلوی چینی . تولی . چاکشو. برود.درختی است . (زمخشری از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).