کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تلمظ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تلمظ
لغتنامه دهخدا
تلمظ. [ ت َ ل َم ْ م ُ ] (ع مص ) زبان گرددهان برآوردن بعد از طعام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از زوزنی ) (ناظم الاطباء). زبان گرد دهان گردانیدن بدنبال باقیمانده ٔ خوراک که در دهان مانده است . (از اقرب الموارد). || تلمج . (تاج المصادر بیهقی ). لب لیس...
-
واژههای همآوا
-
تلمذ
لغتنامه دهخدا
تلمذ. [ ت َ ل َم ْ م ُ ] (ع مص ) شاگردی کردن . (دهار). شاگردی . (غیاث اللغات ). شاگردی و شاگردی کردن . (آنندراج ). آموختن . یقال : تلمذ عند فلان ؛ ای تعلم . (ناظم الاطباء). شاگرد کسی گردیدن : تلمذ لفلان . (از المنجد). || کودک را بشاگردی گرفتن . (از ا...
-
تلمز
لغتنامه دهخدا
تلمز. [ ت َ ل َم ْ م ُ ] (ع مص ) درپی یکدیگر جستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تلمس . (اقرب الموارد). || شتابی کردن در رفتار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
تلمیظ
لغتنامه دهخدا
تلمیظ. [ ت َ ] (ع مص ) حق کسی را بدو دادن . || چشانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تلمظ شود.
-
تلمج
لغتنامه دهخدا
تلمج . [ ت َ ل َم ْ م ُ ] (ع مص ) ناشتا شکستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تلمظ. (تاج المصادر بیهقی ). لب لیسیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به تلمظ شود.
-
تلمل
لغتنامه دهخدا
تلمل . [ ت َ ل َم ْ م ُ ] (ع مص ) زبان گرد دهان برآوردن بعد طعام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تلمظ. (اقرب الموارد).
-
متلمظ
لغتنامه دهخدا
متلمظ. [ م ُت َ ل َم ْ م ِ ] (ع ص ) آن که زبان گرداگرد دهان برآوردبعد از طعام . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). تذوق . (ازاقرب الموارد). کسی که پس از غذا خوردن زبان را گرداگرد دهان میگرداند تا باقی مانده ٔ غذا را برداشته دهان را پاک کند. (ناظم الاطباء)...
-
غلج
لغتنامه دهخدا
غلج . [ غ َ ] (ع مص ) غلج فرس ؛ هموار و یکسان رفتن اسب . (منتهی الارب ):غلج الفرس غلجاً؛ جری جریاً بلااختلاط فهو مغلج بالکسر. (از اقرب الموارد). در تداول مردم گناباد و خراسان یرغه رفتن را گویند. || غلج حمار؛ تاختن و آب خوردن خر، و چشیدن او با نوک زبا...
-
اسرع
لغتنامه دهخدا
اسرع . [ اَ رَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سرعت . شتاب تر. بشتاب تر. زودتر. تندتر. تیزتر. چالاک تر. سریعتر. ازرع : و هو اسرع الحاسبین . (قرآن 62/6). علی اسرع الحال .- امثال : اسرع غدرةً من الذئب ؛ قال فیه بعض الشعراء:و کنت کذئب السوء اذ قال مرةًلعمرو...
-
صریعالغوانی
لغتنامه دهخدا
صریعالغوانی . [ ص َ عُل ْ غ َ ] (اِخ ) مسلم بن ولید انصاری ملقب به صریعالغوانی . وی از شعرای دولت عباسی است . پدر او مولای انصار بود سپس مولای ابی امامه اسعدبن زراره ٔ خزرجی گشت . صریع شاعری مقدم و نیکو اسلوب بود و در شراب گفتاری نیک دارد و بیشتر روا...
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل َ ](اِ) شفه . (دهار). لحمی که در مدخل دهان واقع است . قسمت خارجی دهان که دندانها را پوشاند. پرده ٔ پیش دهان که دندانها را پوشاند.نام هر یک از دو قسمت گوشتالو و سرخ که جلوی دندانها قرار گیرد و دوره ٔ دهان را تشکیل دهد : لب بخت پیروز را خنده ا...