کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تلفظ حرف ح از حلق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تلفظ کردن
لغتنامه دهخدا
تلفظ کردن .[ ت َ ل َف ْ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لفظی را به زبان آوردن . کلمه ای را ادا کردن . رجوع به تلفظ و لفظ شود.
-
جستوجو در متن
-
حلق آویز شدن
لغتنامه دهخدا
حلق آویز شدن . [ ح َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بحلق آویختن . آویختن از گلوگاه .
-
حرف
لغتنامه دهخدا
حرف . [ ح َ ] (اِخ ) رستاقی از نواحی انبار.
-
حلقی
لغتنامه دهخدا
حلقی . [ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به حلق . حروف حلقی و آن شش حرف است : همزه ، هاء، عین ، حاء، غین ، خاء. (آنندراج ). رجوع به حلق شود. || مشتی که بر گلو و زیر زنخ زنند و آنرا دوکارد و دوکاردی نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). || نغمه ٔ حلقی ؛ مقابل صناعی...
-
حرقوة
لغتنامه دهخدا
حرقوة. [ ح َ ق ُ وَ ] (ع اِ) اعلای کام از حلق . (منتهی الارب ). بالای لهات . بالای لهات از حلق . || استخوان سر سُرین . (منتهی الارب ). حرقفه .
-
حلقة
لغتنامه دهخدا
حلقة. [ ح ِ ق َ ] (ع مص ) برای نوع و حالت است از حلق ، چون جِلسة از جلوس . (منتهی الارب ). رجوع به حلق شود.
-
تازه حلق کردن
لغتنامه دهخدا
تازه حلق کردن . [ زَ / زِ ح َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حلق را تازه کردن . تازه کردن حلق . مجازاً بمعنی خنک کردن حلق . رفع عطش کردن . از سوز تشنگی کاستن : یکی تشنه را تا کند تازه حلق یکی تا بگردن درافتند خلق .سعدی (بوستان ).
-
حرف منخفض
لغتنامه دهخدا
حرف منخفض . [ ح َ ف ِ م ُ خ َ ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در برابر حرف مستعلی .حرفی که هنگام تلفظ آن ، زبان از جای خویش بالا نرود،و آنها همه ٔ حروف غیر از هفت حرف مستعلی میباشند.
-
حلق
لغتنامه دهخدا
حلق . [ ح ِ ] (ع اِ) انگشتری پادشاه . (منتهی الارب ). انگشتری ملک . (مهذب الاسماء). || انگشتری بی نگینه از سیم . || شتران و گوسفندان بسیار. (منتهی الارب ). مال بسیار. (مهذب الاسماء).
-
حرف جار
لغتنامه دهخدا
حرف جار. [ ح َ ف ِ جارر ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از حروف جارة. حرف اضافه .
-
حرف منفتح
لغتنامه دهخدا
حرف منفتح . [ ح َ ف ِ م ُ ف َ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در مقابل حرف مطبق . جز چهار حرف ص ، ض ، ط، ظ، سائر حرفها منفتح باشند، زیرا که هنگام تلفظ به آنها حنک بر زبان منطبق نشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به مطبق و حرف مطبق شود.
-
مقعب
لغتنامه دهخدا
مقعب . [ م ُ ق َع ْ ع َ / م ُ ق َع ْ ع ِ] (ع ص ) آنکه از بن حلق حرف می زند و کسی که از بن حلق سخن می گوید و در وقت حرف زدن دهن خود را مانند کاسه بازمی کند. (ناظم الاطباء). المقعب المقعر؛ آنکه از ته گلو حرف می زند و دهان خود را مانند کاسه باز می کند. ...
-
حلق
لغتنامه دهخدا
حلق . [ ح َ ل َ ] (ع اِ) ج ِ حلقه . (منتهی الارب ). رجوع به حلقه شود. || شتران که بشکل حلقه داغ بر آنها کرده باشند. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || (مص ) سرخ و پوست رفته گردیدن قضیب است از گشنی کردن و کذلک حلق الحمار. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
حرف ادنی
لغتنامه دهخدا
حرف ادنی . [ ح َ ف ِ اَ نا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هفت حرف از حروف ظلمانی را اهل جفر بدین نام خوانند. رجوع به حرف نورانی شود.