کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تلذذ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تلذذ
لغتنامه دهخدا
تلذذ. [ت َ ل َذْ ذُ ] (ع مص ) خوشمزه یافتن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) لذت و لذت یافتگی . (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
تلزز
لغتنامه دهخدا
تلزز. [ ت َ ل َزْ زُ ] (ع مص ) شدة التصاق . (بحر الجواهر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و متی کانت العظام اکثر تلززا کانت منفعتها ابلغ . (ابن البیطار، یادداشت ایضاً).
-
جستوجو در متن
-
متلذذ
لغتنامه دهخدا
متلذذ. [ م ُ ت َ ل َذْ ذِ ] (ع ص ) آن که خوشمزه یابد چیزی را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خوشمزه و لذیذ و خوش گوار و با لذت . (ناظم الاطباء). و رجوع به تلذذ شود.- متلذذ شدن ؛ لذت یافتن و خوشی بردن . (ناظم الاطباء).
-
مزه گرفتن
لغتنامه دهخدا
مزه گرفتن . [ م َ زَ / زِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) اِطّعام . (از منتهی الارب ). تلذذ. (دهار). طعم خوش گرفتن .- مزه گرفتن میوه ها ؛ خوش طعم شدن .|| چشیدن . مزه کردن . ذوق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمد قرشی . بنابر قول ابن ابی شیبة در منصف ابوسفیان الحمیری از خالدبن محمد القرشی حدیث کرد که او گفت : عبدالملک بن مروان می گفت : هر که کنیزکی برای تلذذ خواهدباید کنیزک بربری گیرد. (از تاریخ الخلفاء ص 144).
-
چارپا
لغتنامه دهخدا
چارپا. (اِ مرکب ) چاروا. (برهان ) (آنندراج ). مرکب سواری . (برهان ) (آنندراج ). اسب و استر و خر و شتر و امثال آن . (برهان ) (آنندراج ). هر حیوانی که دارای چهار دست و پا باشد. (ناظم الاطباء).ستور بارکش و سواری . (ناظم الاطباء). الاغ . حمار. درازگوش . ...
-
حرقة
لغتنامه دهخدا
حرقة. [ ح َ / ح ُ ق َ ] (ع اِمص ) حُرقت . سوز. سوزش . گرمی . سوختن . ج ، حُرَق : هم شناسید و ندادش صدقه ای در دلش آمد ز حرقان حرقه ای . مولوی .تهانوی گوید: چیزی که آدمی در هنگام درد چشم از سوزش در چشم خویش احساس کند، یا در دل یا در طعم خوراکی که سوزن...
-
حرام کردن
لغتنامه دهخدا
حرام کردن . [ ح َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) منع کردن . تحریم . حظر. (ترجمان عادل ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). اِبسال . (تاج المصادر بیهقی ). نهی . حجر. احرام . تحریج . بازداشت . بازداشتن . منع : و ما [ مسعود ] حرمت بزرگ او را، این بقعت بر خود حرام کردیم ...
-
درخت
لغتنامه دهخدا
درخت . [ دَ / دِ رَ ] (اِ) ترجمه ٔ شجر. (آنندراج ). هر گیاه خشبی که دارای ریشه وتنه و ساقه و شاخه ها بود. شجر. نهال . (ناظم الاطباء).رستنی بزرگ و ستبر که دارای ریشه و ساقه و شاخه ها باشد. شجر که از دار ضعیف تر است . غالباً درخت به گیاهانی گویند که سا...