کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تلاقی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تلاقی
لغتنامه دهخدا
تلاقی . [ ت َ ] (ع مص )فاهم رسیدن و یکدیگر را دیدن . (زوزنی ). یکدیگر را دیدن . (دهار) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). باهم ملاقات کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). دیدار کردن و همدیگر را دیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیکدیگر رسیدن . (ا...
-
واژههای مشابه
-
تلاقی افتادن
لغتنامه دهخدا
تلاقی افتادن . [ ت َ اُ دَ ] (مص مرکب ) بهم رسیدن . تلاقی کردن : کج رابا راست گر تلاقی افتدچون تیر و کمان زیاده از یکدم نیست .واعظ قزوینی .
-
جستوجو در متن
-
مماست
لغتنامه دهخدا
مماست . [ م ُ ماس ْ س َ ] (از ع ، اِمص ) مماسة. ساییده شدن . مس . تلاقی کردن . || تلاقی .
-
هجول
لغتنامه دهخدا
هجول . [ هَُ ] (اِخ ) کوهی است در حجاز که در یک نقطه با اخشبان تلاقی نماید. (معجم البلدان ).
-
تلاق
لغتنامه دهخدا
تلاق . [ ت َ ] (ع مص ) صحبت و مجلس و انجمن و ملاقات . (ناظم الاطباء). تلاقی : لینذر یوم التلاق . (قرآن 40 / 15).عشق صورتها بسازد در فراق تا مصور سرکشد وقت تلاق . مولوی .رجوع به تلاقی شود.
-
تالاب رود
لغتنامه دهخدا
تالاب رود. (اِخ ) رودی است که بدریاچه ٔ هامون ریزد و تا محل تلاقی با رود میرجاوه ، خط سرحدی ایران در بلوچستان تعیین شده است .
-
دوآب
لغتنامه دهخدا
دوآب . [ دُ ] (اِخ ) چون رود قره سو با گاماسیاب در غربی قریه ٔ باقلا [ در هرسین ] به هم تلاقی کنند اَز آنجا به نام دوآب خوانده شود. (یادداشت مؤلف ).
-
دوآب
لغتنامه دهخدا
دوآب . [ دُ] (اِخ ) محل تلاقی دو شعبه ٔ رودخانه ٔ کرج که یکی از کندوان و دیگری از شهرستانک آید. (یادداشت مؤلف ).
-
ذلقامان
لغتنامه دهخدا
ذلقامان . [ ذَ ل َ ] (اِخ ) نام مجموع دو وادی به یمامه و آنگاه که سیل آندو تلاقی کند و یکی شوند آن را ریب نامند. (از معجم البلدان ).
-
نامتوازی
لغتنامه دهخدا
نامتوازی . [ م ُ ت َ ] (ص مرکب ) که موازی با چیز دیگری نیست . که به موازات هم نیستند. مقابل متوازی .- خطوط نامتوازی ؛ در هندسه دو خط را نامتوازی گویند که در نقطه ای با هم تلاقی کنند.
-
مجمعالنور
لغتنامه دهخدا
مجمعالنور. [ م َ م َ عُن ْنو ] (ع اِ مرکب ) موضع تلاقی دو عصب نورانی مجوف نابت از دو جانب دماغ مایل که آن هر دو در آن جا تلاقی کنند. (نفایس الفنون ). موضعی در دماغ که دو عصب مجوف بهم رسیده اند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔ بعد و «مجم...
-
متلاقیة
لغتنامه دهخدا
متلاقیة. [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) مؤنث متلاقی .- خطوط متلاقیه ؛ خطوطی که به یکدیگر تلاقی کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
سبیع
لغتنامه دهخدا
سبیع. [ س ُب َ ] (اِخ ) موضعی است . (معجم البلدان ) : باضت بحزم سبیع او بمرفضةذی الشیخ حیث تلاقی التلع فانسحلا.عدی بن الرقاع العاملی (از معجم البلدان ).