کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تقلد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تقلد
لغتنامه دهخدا
تقلد. [ ت َ ق َل ْ ل ُ ] (ع مص ) در گردن خویش کردن گردن بند. (تاج المصادر بیهقی ) (از آنندراج ). قلاده پوشیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || در گردن خویش کردن کار. (زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). برگردن خود کاری گرفتن و پیروی...
-
جستوجو در متن
-
تاذری
لغتنامه دهخدا
تاذری . [ ] (اِخ ) ابن اسطین النصرانی . از منشیان هشام بن عبدالملک بود، و وی او را تقلد دیوان حمص داد. (کتاب الوزراء والکتاب ص 38).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن کنداجیق ذوالسیفین . ابن اثیر در مرصع آرد: احمدبن کنداجیق یکی از امرای معتضد است که او را در سیفین تقلد عمل داد و به ذوالسیفین موسوم کرد. (نقل از نسخه ٔ خطی متعلق به آقای نخجوانی ص 56).
-
مظفر
لغتنامه دهخدا
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن رئیس الرؤسا. بعد از فرار فخرالدوله از بغداد به تقلد منصب سرافراز گردید و چون اندک زمانی به مراسم آن امر پرداخت . المقتدی باﷲ به سببی او را معزول گردانید. (از دستور الوزراء ص 87).
-
تقاصیر
لغتنامه دهخدا
تقاصیر. [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تقصاره و تقصار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گردن بندها. || ج ِ تقصیر. (ناظم الاطباء) : اینانج با امرای عراق تابه سمنان بخدمت استقبال آمدند و از تقلد تقاصیر تقصیرات گذشته را در مقام خجالت ... (جهانگشای جوینی ).
-
ابن خیران
لغتنامه دهخدا
ابن خیران . [ اِ ن ُ خ َ ] (اِخ ) ابوعلی حسین بن صالح . وفات 310 یا 320 هَ .ق . از فقهای شافعیه . بزمان مقتدر قضای بغداد بدو دادند و وزیر ابوالحسن علی بن عیسی برای قبول این منصب موکلین بدو گماشت و با اینهمه او از پذیرفتن این رتبت سر باززد. و چون علت ...
-
ضیاءالملک
لغتنامه دهخدا
ضیاءالملک . [ ئُل ْ م ُ ] (اِخ ) محمدبن مودود. از ارکان دولت و اعیان حضرت سلطان محمد خوارزمشاه بوده است و به تقلد شغل عرض عساکر سلطان محمد خوارزمشاه موسوم . هنگامی که سلطان جلال الدین با لشکر چنگیزخان در کنار آب سند مصاف داد و چون شکسته شد بر آب رود ...
-
متقلد
لغتنامه دهخدا
متقلد. [ م ُ ت َ ق َل ْ ل ِ ] (ع ص ) قلاده پوشنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زینت داده شده با گردن بند. (ناظم الاطباء). || کسی که امری را خود به عهده گرفته . (از اقرب الموارد). متقلد امری شدن ، به عهده گرفتن آن . (از یادداشت به...
-
ارسلان
لغتنامه دهخدا
ارسلان . [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ البساسیری الترکی مکنی به ابوالحرث . مقدّم اتراک بغداد. گویند او در اول مملوک بهاءالدولةبن عضدالدولة ابن بویه بود و این بساسیری همان کس است که بر امام القائم بامراﷲ به بغداد خروج کرد و خلیفه او را مقدم و رئیس همه ٔ...
-
ابوالوزیر
لغتنامه دهخدا
ابوالوزیر. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) عمربن المطرف بن محمد العبدی الکاتب . او از مردم مرو و از موالی عبدالقیس بود و از این رو او را عبدی گفتندی . وی متقلد دیوان مشرق مهدی و هادی و رشید و کاتب منصور و مهدی خلیفه بود و بروزگار رشید درگذشت و خلیفه بر مرگ او...
-
ساقی
لغتنامه دهخدا
ساقی . (اِخ ) ملقب به کمال الدین میرزا، شاه حسین اصفهانی متخلص به ساقی وزیر شاه اسماعیل صفوی است . وی در آغاز عمر در اصفهان به بنائی اشتغال داشت و چون اندک سوادی داشت به قابضی آن شهر رسید و مدتی وزیر داروغه ٔ آنجا و ملازم دورمش خان شاملو از امرای معر...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن البهلول بن حسان بن سنان ابوجعفر التنوخی ، انباری الاصل . او بیست سال متولی قضاء مدینةالمنصور بود و یازده شب از ربیعالاَّخر رفته سال 318 هَ . ق . بهشتادوهشت سالگی درگذشت . مولد او انبار بسنه ٔ 231 هَ . ق . بود. ابو...
-
گماشتن
لغتنامه دهخدا
گماشتن .[ گ ُ ت َ ] (مص ) کسی را بر کاری گذاشتن . (فرهنگ رشیدی ). نصب کردن . مسلط کردن . مستولی ساختن : کجا گوهری چیره شد زین چهاریکی آخشیجش بر او بر گمار. ابوشکور.ای جهانداری کاین چرخ ز تو حاجت خواست که تو بر لشکر بدخواهانْش بگمار مرا. منطقی .عدوی ت...
-
سبیل
لغتنامه دهخدا
سبیل . [ س َ ] (ع اِ) راه و طریق . (غیاث ). راه . (دهار) (مهذب الاسماء) (ترجمان تربیت عادل بن علی ص 56). راه یا راه روشن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، سُبُل . نحو. روش . رسم : با مردم بر سبیل تواضع نمودن و خدمت کردن نیکو رفتی . (تاریخ بیهقی چ ادیب...