کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تقسم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تقسم
لغتنامه دهخدا
تقسم . [ ت َ ق َس ْ س ُ ] (ع مص ) پراکنده شدن و پراکنده کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، یقال : تقسمهم الدهر فتقسموا؛ ای فرقهم فتفرقوا. (لازم و متعدی است ). (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)...
-
واژههای همآوا
-
تقصم
لغتنامه دهخدا
تقصم . [ ت َ ق َص ْ ص ُ ](ع مص ) شکسته شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). انقصام . (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
صرصری
لغتنامه دهخدا
صرصری . [ ص َ ص َ ] (اِخ ) ابواسحاق ابراهیم بن عسکربن محمدبن ثابت . یاقوت گوید: وی صدیق ما بود و مردی صاحب حمیت و مردانگی بود و شعرا را در مدح وی قصایدی است . کمال قاسم واسطی در حق او سروده است :اقول لمرتاد تقسم لُحمه علی البید ما بین السری و التبحر....
-
متقسم
لغتنامه دهخدا
متقسم . [ م ُ ت َ ق َس ْ س ِ ](ع ص ) پراکنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پراکنده و پراکنده شده . (ناظم الاطباء).- متقسم خاطر ؛ پریشان فکر. پراکنده دل : بدین آواز متقسم خاطر نمی باید شد.(کلیله و دمنه ).|| پراکنده کننده . (آنندراج...
-
اسکندر افرودیسی
لغتنامه دهخدا
اسکندر افرودیسی . [ اِ ک َ دَ رِ اَ ] (اِخ ) ابن الندیم گوید او به روزگار ملوک الطوائف میزیست پس از اسکندر.و او جالینوس را دریافته و میان جالینوس و اسکندر مشاغبات و مخاصماتی رفته است . ابوزکریا یحیی بن عدی گوید من شرح اسکندر را بر کتاب سماع (سماع طبی...
-
ثابت
لغتنامه دهخدا
ثابت . [ب ِ ] (اِخ ) ابن قرةالحرّانی . مکنی به ابی الحسن . یکی از مردم حران . او در ایام معتضدباﷲ عباسی ببغداد رفت و بمطالعه ٔ علوم حساب و هندسه و هیئت و نجوم و منطق مشغول گشت . ولادت او در 221 هَ . ق . به حرّان و وفات وی بسال 288 بود. ثابت از مترجمی...
-
ابیوردی
لغتنامه دهخدا
ابیوردی . [ اَ وَ ] (اِخ ) محمدبن احمد الأبیوردی الکوفنی و کوفن یکی از قراء ابیورد است و یاقوت گوید: ابوالمظفر محمدبن ابی العباس احمدبن محمد ابی العباس احمدبن اسحاق بن ابی العباس محمد الامام بن اسحاق بن الحسن ابی الفتیان بن ابی مرفوعه منصوربن معاویة...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن احمدبن اسحاق بن موسی بن مهران اصفهانی مکنی به ابونعیم . محدّثی مشهور است و کتابی مأثور دارد مسمّی بحلیةالأولیاء که نام شریف آن تصنیف منیف در السنه ٔ علماء دائر است ومضامین اعجازآئینش در صحف مناقب ائمه ٔ دین سائر،...