کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تف انداختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تف انداختن
لغتنامه دهخدا
تف انداختن . [ ت ُ اَ ت َ] (مص مرکب ) تف افگندن . و رجوع به تف افگندن شود.
-
واژههای مشابه
-
اخ تف
لغتنامه دهخدا
اخ تف . [ اَ ت ُ ] (اِ مرکب ) بلغمی که از گلو با آواز بدهن آرند و بیرون اندازند. آب دهان . خیو. بصاق . بزاق . || باستهزاء، نشان دولتی بر سینه و کلاه .- امثال :اخ تفش را پیش مرغ نمی اندازد ؛ بسیار ممسک و بخیل است .
-
تف دادن
لغتنامه دهخدا
تف دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) در ظرفی مسین و جز آن ، چیزی بر آتش نهاده نیم برشت کنند. و امروز تفت دادن گویند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سرخ کردن . بریان کردن .
-
تف باد
لغتنامه دهخدا
تف باد. [ت َ ] (اِ مرکب ) سموم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
گوهر تف دار
لغتنامه دهخدا
گوهر تف دار. [ گ َ / گُو هََ رِ ت َ ] (ترکیب وصفی ) گوهری که داغ سفید داشته باشد. (بهارعجم ) (آنندراج ) : تمام رس نبود باده ای که کف داردکه عیب دار بود گوهری که تف دارد.صائب (از بهار عجم ).
-
گهر تف دار
لغتنامه دهخدا
گهر تف دار. [ گ ُ هََ رِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مخفف گوهر تف دار. رجوع به همین کلمه شود.
-
تف و تاب
لغتنامه دهخدا
تف وتاب . [ ت َ ف ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از تف بمعنی گرمی و حرارت و تاب به همین معنی : از بهر که بایدت بدینسان شو و گیروز بهر چه بایدت بدینسان تف و تاب . کسایی .نسوزد تنش زآتش و تف و تاب ز دریاست خود بیم نایدش ز آب . اسدی .رجوع به تف و تاب وتب و...
-
جستوجو در متن
-
خدو افکندن
لغتنامه دهخدا
خدو افکندن . [ خ ُ / خ َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تف انداختن . آب دهان انداختن . خدو انداختن . بصق . (از منتهی الارب ).
-
خیو انداختن
لغتنامه دهخدا
خیو انداختن . [ خ َ / خیو اَ ت َ ] (مص مرکب ) تف انداختن . خیو افکندن . بزق . بسق . بصق . (یادداشت مؤلف ).
-
خدو انداختن
لغتنامه دهخدا
خدو انداختن . [ خ ُ / خ َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) تف انداختن . آب دهان انداختن . خدو افکندن . بصق . (از منتهی الارب ) : او خدو انداخت بر رویی که ماه سجده آرد پیش او در سجده گاه .مولوی (مثنوی ).
-
بسق
لغتنامه دهخدا
بسق . [ ب َ س َ ] (ع مص ) بزق . بضق . خدو انداختن . (منتهی الارب ). خبو بیفکندن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). تف انداختن . (آنندراج ). آب دهن افکندن .
-
جاوانیدن
لغتنامه دهخدا
جاوانیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) صدا کردن پرندگان و سگالیدن آنها در وقت ترس . || دائمی بودن . || تف انداختن . (ناظم الاطباء).
-
خیو افکندن
لغتنامه دهخدا
خیو افکندن . [ خ َ / خیو اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تف انداختن . بزق . بسق . بصق . (یادداشت مؤلف ).