کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تفه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تفه
لغتنامه دهخدا
تفه . [ ت َ ف ِه ْ ] (ع ص ، اِ) اندک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجل تفه ؛ مرد حقیر و خسیس و دون . (ناظم الاطباء). || طعامی که مزه حلاوت و ترشی و تلخی نداشته باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و بعضی نان و گوشت را ازآن شمارند. (منتهی الا...
-
تفه
لغتنامه دهخدا
تفه . [ ت َف ْه ْ ] (ع مص ) اندک و حقیر و کهنه و لاغر گردیدن . (منتهی الارب ). اندک و زبون شدن . (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
تفة
لغتنامه دهخدا
تفة. [ ت ُ ف َ / ت ُف ْ ف َ ] (ع ص ، اِ) زن خوار و ذلیل . (منتهی الارب ). || سیاه گوش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). جانورکی چون بچه سگ یا موش . (ازاقرب الموارد). عناق الارض . غنجل . قراقلاغ . تمیله . قره قولاق . برید. فرانق . قره قو...
-
واژههای همآوا
-
طفح
لغتنامه دهخدا
طفح . [ طَ ] (ع مص )پر و لبالب گردیدن آوند و پر کردن آن (لازم و متعدی ). (منتهی الارب ). سرریز شدن . لبریز شدن . لبالب و پر شدن ظرف . (منتخب اللغات ). || پر شدن از شراب . || بر تمامی ایام بچه آوردن زن . || برداشتن باد پنبه را و بردن . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
ماسخ
لغتنامه دهخدا
ماسخ . [ س ِ ] (ع ص ) به معنی تفه یعنی بیمزه که بهندی پهیکا گویند. (غیاث ) (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، بیمزه و تفه . (ناظم الاطباء).
-
تفوه
لغتنامه دهخدا
تفوه .[ ت ُ ] (ع مص ) تفه تفهاً و تفوهاً و تفاهة (از باب نصر و سمع). اندک و حقیر گشتن و لاغر شدن و کهنه گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تفه تفوهاً (از باب سمع). احمق گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنند...
-
غنجل
لغتنامه دهخدا
غنجل . [ غ ُ ج ُ ] (ع اِ) سیاه گوش . ج ، غَناجِل .(منتهی الارب ) (آنندراج ). بترکی قره قولاق یا قره قولاخ گویند. فُرانِق . پروانه . پروانک . تَفَه . عناق الارض .
-
تمیلة
لغتنامه دهخدا
تمیلة. [ ت ُ م َ ل َ ] (ع اِ) جانوری است در حجاز مانند گربه . ج ، تملان و تمیلات . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد). عناق الارض . تفه و نر آن را فنجل گویند. (از ذیل اقرب الموارد).
-
فنجل
لغتنامه دهخدا
فنجل . [ ف ُ ج ُ ] (ع اِ) سیاه گوش . (منتهی الارب ). عناق الارض . (اقرب الموارد). سیاه گوش . تفه . پروانه . فروانق . عنجل . (یادداشت مؤلف ).
-
پروانک
لغتنامه دهخدا
پروانک . [ پ َرْ ن َ ] (اِ) سیاه گوش . برید. قره قولاخ . تفه . عناق الارض . غنجل . پروانه . || پیشرو لشکر. || حشره که گویند عاشق چراغ است و بعربی فراش گویند. رجوع به پروانک شود.
-
بی طعم
لغتنامه دهخدا
بی طعم . [ طَ ] (ص مرکب ) (از: بی + طعم ) بی مزه و بی لذت . (ناظم الاطباء). تفه . بی مزه . شیت . ویر. مسیخ . (یادداشت مؤلف ) : نرم و تر گردد و خوشخوار و گوارنده خار بی طعم که در کام حمار آید. ناصرخسرو.آب ماده ای است بی طعم . (یادداشت مؤلف ).رجوع به...
-
ابوالمنذر
لغتنامه دهخدا
ابوالمنذر. [ اَ بُل ْ م ُ ذِ ] (ع اِ مرکب ) خروه . (مهذب الأسماء). رنگین تاج . گال . دیک . خروس . ابوالنبهان . ابوالیقظان . ابوسلیمان . || مرغ خانگی . || سیاه گوش . فرانق . پروانه . قره قلاق . تُفّه . پروانک . عناق الارض . غُنجل . عناق . چاووش . وَب...