کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تفرشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تفرشی
لغتنامه دهخدا
تفرشی . [ ت َ رِ / رَ ] (ص نسبی ) منسوب به تفرش و معرب آن طبرسی است و طبرس معرب تفرش است . رجوع بطبرسی شود.
-
واژههای مشابه
-
روحانی تفرشی
لغتنامه دهخدا
روحانی تفرشی .[ ی ِ ت َ رِ ] (اِخ ) غلامرضا پسر شکراﷲ متخلص به آزادی . در سال 1314 هَ .ق . در تهران بدنیا آمد. بیشتر اشعار او انتقاد از نقایص اوضاع اجتماعی است و دیوان فکاهیات او به چاپ رسیده است . در روزنامه ٔ فکاهی امیدکه متعلق به آقای کاظم اتحاد ب...
-
زبان تفرشی
لغتنامه دهخدا
زبان تفرشی . [ زَ ن ِ ت َ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از لهجه های ایرانی است در «تفرش ». (مقدمه ٔ برهان بقلم دکتر معین ص 40).
-
رفیقی تفرشی
لغتنامه دهخدا
رفیقی تفرشی . [ رَ قی ِ ت َ رِ ] (اِخ ) میرزامحمد علی از گویندگان قرن سیزدهم هجری قمری و از سادات طباطبایی از محال قم بود و سالها در اصفهان تحصیل نمود و در علوم ریاضی مهارتی داشت . گاهی شعر می گفت که از آن جمله است :در طرف چمن مرغ دل آرام نگیردپیداست...
-
صفای تفرشی
لغتنامه دهخدا
صفای تفرشی . [ ص َ ی ِ ت َ رِ ] (اِخ ) نام وی میرزا عبدالحمید و در اخلاق حمیده وحید، از پویندگان فقرا و گویندگان شعر است . از حسن خط صاحب حظ اوفی و از لطف طبع حاوی حد اعلی است ، به دسترنج کتابت وجوه معاش حاصل می کند و از قیود ملازمت خدمت ملوک تن می ز...
-
عمیدالملک تفرشی
لغتنامه دهخدا
عمیدالملک تفرشی .[ ع َ دُل ْ م ُ ک ِ ت َ رِ ] (اِخ ) میر محمدحسین بن میرزا علی اصغرخان نصرةالملک . رجوع به حسابی تفرشی شود.
-
حسابی تفرشی
لغتنامه دهخدا
حسابی تفرشی . [ ح ِ ی ِ ت َ رِ ] (اِخ )میرمحمدحسین خان عمیدالملک پسر مرحوم میرزا علی اصغرخان نصرةالملک که خانواده ٔ ایشان همه از سادات محترم صحیح النسب تفرش بوده اند. من [ قزوینی ] در پاریس با او آشنا شدم مرد بسیار مهذب الاخلاق مؤدب مطلع بصیری بود. ...
-
جستوجو در متن
-
هجری
لغتنامه دهخدا
هجری . [ هَِ ] (اِخ ) تفرشی . اسمش میرزا ابوالقاسم ولد میرزا صادق تفرشی بوده . در اصفهان تحصیل کرده و به رشت رفته و در آنجا از خوان اکرام و انعام هدایت اﷲخان رشتی مائده خوار بوده تا رحلت نموده است . او راست :خوش آنکه چون از دست او من نالم او خنجر زند...
-
زبیری
لغتنامه دهخدا
زبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) عبداﷲبن هارون . از روایانست . رجوع به ریحانة الادب ، تنقیح المقال مامقانی (قسمت القاب )، رجال نجاشی و نقد الرجال تفرشی شود.
-
کاتب السلطان
لغتنامه دهخدا
کاتب السلطان . [ ت ِ بُس ْ س ُ ] (اِخ ) میرزا علی اکبر تفرشی ملقب به کاتب السلطان از خوشنویسان دربار فتحعلیشاه بوده و بسال 1245 درگذشته است . (فهرست نمایشگاه خطوط خوش نستعلیق کتابخانه ٔ ملی ص 12).
-
راست نمودن
لغتنامه دهخدا
راست نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (مص مرکب ) راست کردن . راست گردانیدن : شنگولان سوسن در رقص کج کلاه عجب سر راست نموده . ظهیرای تفرشی (از ارمغان آصفی ). || راست نشان دادن . راست و درست بنظر رسانیدن . || راست بنظر آمدن . صحیح بنظر رسیدن .
-
قندک
لغتنامه دهخدا
قندک . [ ق َ دَ ] (اِ) چراغ کم فروغی که عیاران دارند. (آنندراج ) (بهار عجم ) : بزودی قندک عیاری برافروزند که در این سردابه بوی نفسی و نشان کسی هست . (ظهیرای تفرشی ). || قسمی سیب کوچک و نرم و سپید و معطر و پیش رس . (یادداشت مؤلف ).
-
روکش
لغتنامه دهخدا
روکش . [ ک َ / ک ِ ] (اِمرکب ) ورقه ای از طلا یا متال که روی دندان کشند. || پوشش یا جامه یا ورقه ای که روی چیزی کشند چنانکه نجاران بر روی میز یا در و غیره . فورمیکارا. (از یادداشت بخط مؤلف ). || کاغذ یا پارچه ای که بدان چیزی را بپوشانند. (فرهنگ فارس...