کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تفاح الجن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تفاح الجن
لغتنامه دهخدا
تفاح الجن . [ ت ُف ْ فاحُل ْ ج ِن ن ] (ع اِ مرکب ) ثمر لفاح است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). مهرگیاه . (ناظم الاطباء). جان گوید ذکر تفاح الجن ... در ادویه ٔ مفرده کرده است و در... ذکری نکرده است و بدین قدر اقتصار کرده است بطریق نقل از ابن البطریق که تأثی...
-
واژههای مشابه
-
گوارش تفاح
لغتنامه دهخدا
گوارش تفاح . [ گ ُ رِش ِ ت ُف ْ فا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جهت تقویت معده و احشاء دماغ و هاضمه مفید است ، صفت (صحیح صنعت است ) آن : یک رطل سیب شیرین را از پوست و تخم پاک کرده با شراب ریحانی بجوشانند تا مهرا شود و از پرویزن بیرون کنند با نیم رطل شک...
-
تفاح ارمنی
لغتنامه دهخدا
تفاح ارمنی . [ ت ُف ْ فا ح ِ اَ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مشمش است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). زردآلو. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترجمه ٔ ضریر انطاکی شود.
-
تفاح بری
لغتنامه دهخدا
تفاح بری . [ ت ُف ْ فا ح ِ ب َرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زعرور است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). کندس . (ناظم الاطباء). مثلث العجم . علف خرس . علف شیران . نمتک . تفاح البری . شجرةالدب . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به تفاح دشتی شود.
-
تفاح دشتی
لغتنامه دهخدا
تفاح دشتی . [ ت ُف ْ فا ح ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در ترجمه ٔ صیدنه آرد: تفاح دشتی زعرور بود و اطیوس گوید تفاح نوعی است از پودنه و منبت آن در نواحی موصل است و نبات او در کوهها و سنگستان باشد. او را بدست بمالند و نمک بر او ریزند و بخورند و اهل م...
-
تفاح فارسی
لغتنامه دهخدا
تفاح فارسی . [ ت َف ْفا ح ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خوخ است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). هلو. (ناظم الاطباء). و رجوع به خوخ شود.
-
تفاح ماهی
لغتنامه دهخدا
تفاح ماهی . [ ت ُف ْ فا ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نارنج یا لیمو. (ناظم الاطباء). ابن ماسویه گوید تفاح مائی را بعضی از اعراب اترج گویند و دوس گوید تفاح مائی نوعی است از ترنج در هر چهار فصل سال پر بار باشد و ترنج او «؟» به هیئت دراز باشد و اطراف ا...
-
تفاح الارض
لغتنامه دهخدا
تفاح الارض . [ ت ُف ْ فاحُل ْ اَ ] (ع ، اِ مرکب ) بابونج است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بابونه . (ناظم الاطباء). و رجوع به بابونه شود.
-
تفاح الدرف
لغتنامه دهخدا
تفاح الدرف . [ ت ُف ْ فا حُدْ دَ ] (ع اِ مرکب ) جان گوید او نیز از جمله ٔ ادویه است که اطباء هیئت او را تعریف نکرده اند واو را به رومی تقومیلاس گویند. (از ترجمه ٔ صیدنه ).
-
جستوجو در متن
-
ابروصنم
لغتنامه دهخدا
ابروصنم . [ اَ ص َ ن َ ] (اِ مرکب )بیخ گیاهی است بر شکل آدمی نر و ماده و در ملک طبرستان بسیار میباشد. (نزهةالقلوب ). استرنگ . سترنگ . مردم گیاه . مهرگیاه . لعبت مطلقه . لعبت معلقه . مندعوره . تفاح الجن . سابیزج . شجره ٔ سلیمان . شجرةالصنم . یبروح .
-
یبروح
لغتنامه دهخدا
یبروح . [ ی َ ] (اِ) لغت سریانی و به معنی ذوصورتین شامل بیخ لفاح جبلی و بری است چنانکه لفاح شامل ثمر اقسام اوست و از مطلق او مراد قسم جبلی است و چون بیخ هر نوع لفاح که بزرگ باشد بشکافند شبیه به دو صورت انسان مشاهده گردد و او را از این جهت نامیده اند....
-
سگ کنی
لغتنامه دهخدا
سگ کنی . [ س َ ک َ ] (اِ مرکب ) مردم گیا باشد و آن را از آنجهت سگ کنی میگویند که هرکس آن را میکند میمیرد پس بوقت کندن اطراف آن را خالی کنند و طنابی آورند یکسر آن را بر کمر سگ و سر دیگر را بکمر گیاه بندند و سگ را نهیب دهند تا بدود. در آن اثناء آن گیاه...
-
مردم گیاه
لغتنامه دهخدا
مردم گیاه . [ م َ دُ ] (اِ مرکب ) مهرگیا. مردم گیاه . مردم گیه . استرنگ . سگ کن . سابزک . سابیزج . سابیزک . یبروح . یبروح الصنم . یبروح الوقاد. لعبت مطلقه . لعبت معلمه . منذغورة. منذا غورس . تفاح الجن . سراج القطرب . شجرةالصنم . (از یادداشتهای مرحوم ...