کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تعنت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تعنت
لغتنامه دهخدا
تعنت . [ ت َ ع َن ْ ن ُ ] (ع مص ) اذیت رسانیدن کسی را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خواستن لغزش و مشقت کسی . || تعنت در سؤال ؛ پرسیدن بجهت تلبیس بر وی . (از اقرب الموارد). || عیب جویی از کسی و بدگویی . (ناظم الاطباء). عیب کسی جستن و بدگویی ....
-
واژههای مشابه
-
تعنت زدن
لغتنامه دهخدا
تعنت زدن . [ ت َ ع َن ْ ن ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) طعنه زدن . سرزنش کردن . تعنت کردن : برو زین سپس گو سر خویش گیرتعنت مزن ، جای دیگر بمیر. (بوستان ).و رجوع به تعنت و تعنت کردن شود.
-
تعنت کردن
لغتنامه دهخدا
تعنت کردن .[ ت َ ع َن ْ ن ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرزنش کردن . بدگویی کردن . ملامت کردن . عیب جویی از کسی کردن : گرفتم که خود هستی از عیب پاک تعنت مکن بر من عیبناک . (بوستان ).تعنت کنندش گر اندک خور است که مالش مگر روزی دیگر است . (بوستان ).اگر هزار تع...
-
واژههای همآوا
-
طعنة
لغتنامه دهخدا
طعنة. [ طَ ن َ ] (ع مص ) طعنه . یک بار نیزه زدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). طعنةٌ سلکی ؛ نیزه زدنی راست . (مهذب الاسماء). || عیب جوئی کردن . (غیاث اللغات ). || مجازاً، بیغاره . سرزنش . ملامت . گواژه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). زخم . (صراح ). فس...
-
تانت
لغتنامه دهخدا
تانت . [ ن ِ ] (اِخ ) جزیره ای به انگلستان در انتهای شمال شرقی «کنت » . مساحت سطح آن 106 کیلومترمربع است و120000 تن سکنه دارد. سرزمینی است حاصلخیز و کشاورزی آن بسیار خوب است و ساحل آن مورد توجه مردم است .
-
جستوجو در متن
-
متعنت
لغتنامه دهخدا
متعنت . [ م ُ ت َ ع َن ْ ن َ ] (ع ص ) کسی که در خواری و ذلت درآمده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعنت شود.
-
متکبری
لغتنامه دهخدا
متکبری . [ م ُ ت َ ک َب ْ ب ِ ] (حامص ) عمل تکبر و خودخواهی . خودستایی : و دیگر از تعنت و متکبری خالی باشد. (منتخب قابوسنامه ص 17).
-
خبث چشم
لغتنامه دهخدا
خبث چشم . [ خ ُ ث ِ چ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به اشاره ٔ چشم و ابرو و تعنت و تشنیع کردن و آنرابه عربی خبث حدقه گویند. (از آنندراج ) : ز یک غفلت بخبث چشم و ابروسیه رو وانمایندت چو زنگی .یحیی کاشی (ازآنندراج ).
-
شکسته خاطر
لغتنامه دهخدا
شکسته خاطر. [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ طِ ] (ص مرکب ) مضطرب . آشفته . پریشان . مغموم . آزرده . (ناظم الاطباء). شکسته دل که استعاره ٔ مشهور است . (آنندراج ).که خاطری رنجیده و آزرده دارد : من شکسته خاطر از شروانیان وز لفظ من خاک شروان مومیایی بخش ایران آمده ....
-
اندک خور
لغتنامه دهخدا
اندک خور. [ اَ دَ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) اندک خوار. (فرهنگ فارسی معین ). کم خور. کم خوراک : هایل هیونی تیزدو، اندک خور و بسیاررواز آهوان برده گرو در پویه و در تاختن . معزی (از سندبادنامه ص 57).چون همااندک خور و کم شهوتم دانند و من چون خروس دانه چی...
-
خراب شدن
لغتنامه دهخدا
خراب شدن . [ خ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ویران شدن منهدم شدن : باز وقتی که ده خراب شودکیسه چون کاسه ٔ رباب شود. سعدی .عدو که گفت بغوغا که درگذشتن اوجهان خراب شود سهو بود پندارش . سعدی . || فرودآمدن و خوابیدن . افتادن . واریز کردن چون دیوار و امثال آن . ب...
-
تبرم
لغتنامه دهخدا
تبرم . [ ت َ ب َرْ رُ ] (ع مص ) سیربرآمدن . (تاج المصادر بیهقی ). تضجر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || مانده شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || ملول گردیدن . (منتهی الارب ). فیه و به مل ّ. (قطر المحیط) (غیاث اللغات )(آنندراج ) (ناظم الاطباء)....