کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تعلقات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تعلقات
لغتنامه دهخدا
تعلقات . [ ت َ ع َل ْ ل ُ ] (ع اِ) مأخوذ از تازی ، علایق و دلبستگی و ارتباط. (ناظم الاطباء). || متعلقات و ارتباطات و عقار و تملکات . (ناظم الاطباء).- تعلقات دنیوی ؛ علایق دنیوی و دلبستگی به این جهان . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
دنیاجوی
لغتنامه دهخدا
دنیاجوی . [ دُن ْ ] (نف مرکب ) دنیاجو. دنیاطلب . دنیاپرست . که پای بند تعلقات دنیوی و مادی است . (یادداشت مؤلف ) : گشت بدبخت جهان و شد بنفرین خدای هرکه او را دیو دنیاجوی در پهلو خزید.ناصرخسرو.
-
رنگ آزادان
لغتنامه دهخدا
رنگ آزادان . [ رَ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از طرز و روش و سیرت جوانمردان باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). و آزادان از تعلقات مادی . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). حافظ گوید:غلام همت آنم که زیر چرخ کبودز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است .
-
مجردصفت
لغتنامه دهخدا
مجردصفت . [ م ُ ج َرْ رَ ص ِف َ ] (ص مرکب ) که صفت مجردان دارد. که از تعلقات دنیوی قطع علاقه کرده . منقطع از علایق مادی : گدایی مجردصفت را که روزی سرش رفت جز پادشایی نیابی ولی پادشه را که یک لحظه از سرکله گم شود جز گدایی نیابی . خاقانی .ما مجردصفتان ...
-
دنیاگیر
لغتنامه دهخدا
دنیاگیر. [ دُن ْ ] (نف مرکب ) دنیاگیرنده . که دنیا را بگیرد. جهانگیر. (از یادداشت مؤلف ). || (ن مف مرکب ) که دنیا او را بگیرد. که حرص به دنیا او را گرفتار سازد. که مفتون و دلداده ٔ دنیا باشد. شیفته ٔ تعلقات دنیوی . دنیاپرست . (از یادداشت مؤلف ).- ا...
-
شانه خالی کردن
لغتنامه دهخدا
شانه خالی کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اعراض کردن . روگردانیدن . سرپیچیدن . سر باز زدن . شانه تهی کردن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 44). از زیربار بیرون رفتن وترک کردن چیزی و بیشتر با لفظ بار استعمال میشود.- امثال : فلان از زیر بار حکومت شانه خا...
-
مجردی
لغتنامه دهخدا
مجردی . [ م ُ ج َرْ رَ ] (حامص ) تنهایی و یگانگی . (ناظم الاطباء). || برهنگی . عریانی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || بی زنی . بی همسری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || قطع علاقه از دنیا. انقطاع از تعلقات مادی : راه تو نیست سعدیا کم زنی و مجردی تا...
-
منقلع
لغتنامه دهخدا
منقلع. [ م ُ ق َ ل ِ ] (ع ص ) برکنده شونده . (غیاث ) (آنندراج ). از بن برکنده شده . (ناظم الاطباء). برکنده . رجوع به انقلاع شود.- منقلع شدن ؛ برکنده شدن . از بن برکنده شدن : عروق منازعات و مخالفات از وی منتزع و منقلع شود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 25...
-
رستار
لغتنامه دهخدا
رستار. [ رَ ] (نف ) خلاص و نجات و رستگاری و رهایی و آزادی . (ناظم الاطباء). نجات یافته و رهاشده ، اگرچه این لفظ مخفف رستگار بنظر می آید ولیکن چنین نیست بلکه مرکب است از رست (مأخوذ از رستن ) و لفظ آر به معنی آورنده و در پهلوی هم رستار بوده . (از فرهن...
-
منتزع
لغتنامه دهخدا
منتزع . [ م ُ ت َ زَ ] (ع ص ) برکنده شده . (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کنده . برکنده . از جای برکشیده . جداشده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- منتزع شدن ؛ برکنده شدن : عِرق نزاع و خلاف از آن به یکبارگی مستأصل و متنزع شد. (مصب...
-
ستر
لغتنامه دهخدا
ستر. [ س ِ ] (ع اِ) پرده . ج ، استار. (منتهی الارب ) (دهار). پرده و حجاب و نقاب . (ناظم الاطباء) : آسمان سترا ستاره همتامن ترا قیدافه همت دیده ام . خاقانی .کعبه است ایوان خسرو کاندر اوستر عالی را هویدا دیده ام . خاقانی .گهی برج کواکب می پریدم گهی ستر...
-
منغص
لغتنامه دهخدا
منغص . [ م ُ ن َغ ْ غ َ ] (ع ص ) مکدر و تیره . (غیاث ). مکدر و تیره و ناخوش . (آنندراج ). زندگانی سخت و تیره .(ناظم الاطباء). ناگوار : چون از دنیا جز اندکی به تو ندهند و آن نیز منغص و مکدر... (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 778). و آنگاه در حال منغص و مک...
-
مکدر
لغتنامه دهخدا
مکدر. [ م ُ ک َدْ دَ ] (ع ص ) تیره . (آنندراج ). کدرو تیره شده . (ناظم الاطباء). تیره . تار. مقابل روشن و درخشان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در حال چهارم اثر مردمی آمدچون ناطقه ره یافت در این جسم مکدر. ناصرخسرو.بدینسان آب سرد و آتش گرم هوای صافی ...
-
متشبه
لغتنامه دهخدا
متشبه . [ م ُ ت َ ش َب ْ ب ِه ْ ] (ع ص ) ماننده بچیزی . (آنندراج ). مانند و هم سان و مشابه . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشابه شود.- متشبه مبطل ؛ کسانی اند که خود را در زمره ٔ صوفیان اظهار می کنند و از حیلت عقاید و ...