کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تعطر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تعطر
لغتنامه دهخدا
تعطر. [ ت َ ع َطْ طُ ](ع مص ) خویشتن را عطر برکردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). خوشبو شدن . (غیاث اللغات ). خوشبو شدن و عطرآلودن خود را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || اقامت نمودن زن بخانه ٔ مادر و پدر خود و نکاح ن...
-
واژههای همآوا
-
تآتر
لغتنامه دهخدا
تآتر.[ ت ِ آ ] (فرانسوی ، اِ) تئاتر مأخوذ از فرانسه و متداول در زبان فارسی . تماشاخانه . نمایش خانه . بازیگرخانه . صحنه یا جایی که بازیگران برای نشان دادن داستان یا واقعه ای ظاهر شوند و آنرا مجسم سازند. فرهنگستان ایران بجای این کلمه «تماشاخانه » را ...
-
تآطر
لغتنامه دهخدا
تآطر. [ت َ طُ ] (ع مص ) تَاَطﱡر خم گردیدن و کج شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || خود را در بند داشتن . || خانه نشین شدن زن و ناکدخدا ماندن زن در خانه ٔ پدر و مادر خود تا مدتی . (منتهی الارب ). رجوع به تَاءَطﱡر شود.
-
طآطر
لغتنامه دهخدا
طآطر. [ طِ آ ] (معرب ، اِ) معرب تآتر.محلی که آثار درامی و غیره در آن نمایش داده شود.
-
جستوجو در متن
-
خوشبو شدن
لغتنامه دهخدا
خوشبو شدن . [ خوَش ْ / خُش ْ، ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تعطّر. (منتهی الارب ). خوشبوی شدن . رجوع به خوشبوی شدن شود.
-
عطر آلودن
لغتنامه دهخدا
عطر آلودن . [ ع ِ دَ] (مص مرکب ) آمیختن به عطر. عطر آمیختن . عطر زدن : استعطار و تعطر؛ خود را عطر آلودن . (از منتهی الارب ).
-
متعطرة
لغتنامه دهخدا
متعطرة. [ م ُ ت َع َطْ طِ رَ ] (ع ص ) زن خوشبوی مالیده . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). خوش بوی مالیده و آن که بوی خوش از وی برآید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعطر شود.
-
تعطیر
لغتنامه دهخدا
تعطیر. [ ت َ] (ع مص ) خوشبوی کردن . (دهار) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). معطر ساختن و پراکنده نمودن بوهای خوش . (ناظم الاطباء). و رجوع به تعطر شود.
-
خوشبو کردن
لغتنامه دهخدا
خوشبو کردن . [ خوَش ْ / خُش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) معطر ساختن . تعطّر. ترویح .خوشبو گردانیدن . خوشبوی کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : روزی بت را بیرون آوردند به درّ و گوهر مرصعکرده و بمشک و عنبر خوشبو کرده . (قصص الانبیاء).از این جنبش آن بود مقصود من که...