کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تعسق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تعسق
لغتنامه دهخدا
تعسق . [ ت َ ع َس ْ س ُ ] (ع مص ) آزمند شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حریص شدن . (ازاقرب الموارد). || چفسیدن و لازم گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چسپیدن و لازم گرفتن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ستیهیدن در طلب چیزی . ...
-
جستوجو در متن
-
دردوسیدن
لغتنامه دهخدا
دردوسیدن . [ دَ دو دَ ] (مص مرکب ) دوسیدن . ملصق شدن . تعسق .عسق . (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به دوسیدن شود.
-
متعسق
لغتنامه دهخدا
متعسق . [ م ُ ت َ ع َس ْ س ِ ] (ع ص ) آزمند شونده و ستیهنده در طلب چیزی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بی نهایت شایق و آرزومند و جهد کننده ٔ در تجسس . (ناظم الاطباء). و رجوع به تعسق شود.
-
لازم
لغتنامه دهخدا
لازم . [ زِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از لزوم . واجب . (زمخشری ). فی الاستعمال به معنی الواجب . (تعریفات ). ناگزیر. دربایست . بایا. بایسته . ضرور. کردنی . فریضه . این کلمه با افعال آمدن ، بودن ، داشتن ، شدن ، شمردن ، کردن ، گردانیدن ، گردیدن و گرفتن صرف شود...