کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تعرق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تعرق
لغتنامه دهخدا
تعرق . [ ت َ ع َرْ رُ ] (ع مص ) گوشت از استخوان بازبریدن . (تاج المصادر بیهقی ). گوشت از استخوان بریزیدن . (زوزنی ). گوشت از استخوان باز کردن و بخوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بدندان کشیدن گوشت از استخوان : ماترکت السنة لهم عظماً ا...
-
واژههای همآوا
-
طارق
لغتنامه دهخدا
طارق . [ رِ ] (اِخ ) ابن باهیة. ابن عبدربه او را شاعری از بطن خزاعه میشمارد. (عقدالفرید ج 3 ص 332).
-
طارق
لغتنامه دهخدا
طارق . [ رِ ] (اِخ ) ابن زیاد. بلاذری در کتاب فتوح البلدان گوید. واقدی نقل کند که طارق بن زیاد عامل موسی بن نصیر بسوی اندلس لشکرکشی کرد. او اوّل کسی بود که به جنگ با اندلسیان پرداخت و اقدام او در جنگ به سال 92 هَ . ق . بود. اِلیان که والی مجاز اندلس ...
-
طارق
لغتنامه دهخدا
طارق . [ رِ ] (اِخ ) ابن اَشیم اشجعی . صحابی است . (منتهی الارب ). جدّ او مسعود. و خود وی پدر ابومالک اشجعی مجهول الاسم است . بگفته ٔ بغوی ساکن کوفه بود. مسلم گفته است که فقط راوی او پسر او میباشد و دو حدیث از او روایت کرده است . مؤلف الاصابة گوید ی...
-
طارق
لغتنامه دهخدا
طارق . [ رِ ] (اِخ ) ابن المبارک . عتبی از او نقل کند. رجوع به عقدالفرید چ مصر ج 2 ص 25 شود.
-
طارق
لغتنامه دهخدا
طارق . [ رِ ] (اِخ ) ابن المرقع. تابعی است . (منتهی الارب ). راوی طارق یکی عطاء و دیگری عبداﷲ پسر طارق بود، و در صحبت او نظر است . اخشی ان یکون حدیثه فی موات الارض ُ مرسلاً. (استیعاب ص 213). او از طایقه ٔ بنی کنانة بوده ، و در حدیث میمونة، دختر «کردم...
-
طارق
لغتنامه دهخدا
طارق . [ رِ ] (اِخ ) ابن شهاب بجلی . صحابی است . او را سماع است از آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله و سلم ، کم از دیگران است . (منتهی الارب ). مؤلف الاصابة نسب وی را بدین سان آورده است : طارق بن شهاب بن عبد شمس بن هلال بن عوف بن جشم بن عمروبن لوی بن رهم بن...
-
طارق
لغتنامه دهخدا
طارق . [ رِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ محاربی . صحابی است . (منتهی الارب ). جامعبن شداد، و ربعی بن خراش از او روایت کرده اند. در شمار کوفیان است . (استیعاب ج 1 ص 213).
-
طارق
لغتنامه دهخدا
طارق . [ رِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن . تابعی و از اهل کوفه است . (منتهی الارب ).
-
طارق
لغتنامه دهخدا
طارق . [ رِ ] (اِخ ) ابن علقمةبن ابی رافع والد عبدالرحمن . بغوی گفته است وی در کوفه مسکن داشت . ابن مندة گوید در حدیث ابواسحاق او را ذکری است . و حدیثی مرفوع که در آن اختلاف شده از او روایت گردیده است . وی صحابی بوده است . (الاصابة ج 3 ص 282).
-
طارق
لغتنامه دهخدا
طارق . [ رِ ] (اِخ ) ابن عمیرة. وی در یکی از ایام معروف عرب «یوم طخفة» اسب قابوس پسر نعمان بن منذر را با تیر بزد و آن راپی کرد. خواست موی پیشانی قابوس را هم بسترد، قابوس گفت ستردن موی پیشانی پادشاهان نه سزاست . طارق دست از این اندیشه بازداشت و ساز سف...
-
طارق
لغتنامه دهخدا
طارق . [ رِ ] (اِخ ) ابن عوف . مؤلف عقدالفرید نام او را ذیل عنوان (یوم غول الثانی ) یکی از ایام معروف عرب آورده و گوید دو پسر هجیمة در ضمن عده ای از لشکریان ، به قبیله ٔ بنی یربوع فرود آمدند و به زنهار طارق بن عوف درآمدند، با وی بموضعی که آبی معروف ...
-
طارق
لغتنامه دهخدا
طارق . [ رِ ] (اِخ ) رجوع به ابومحارش شود.
-
طارق
لغتنامه دهخدا
طارق . [ رِ ] (اِخ ) غلام عبیداﷲ پسر زیاد. ابن عبدربه از ابن شبرمة القاضی نقل کرده گوید: ابن شبرمة گفت پیش از آنکه پدرم بر مسند قضا نشیند با او نشسته بودم . طارق غلام ابن زیاد بگذشت در حالی که والی بصره بود و گروهی از اشراف با او بودند. چون پدرم او ر...