کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تظلم برآوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تظلم برآوردن
لغتنامه دهخدا
تظلم برآوردن . [ ت َ ظَل ْ ل ُ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) تظلم آوردن : چون شاه حبش دم تظلم پیش قزل ارسلان برآورد. خاقانی .تظلم برآورد و فریاد خواندکه شفقت برافتاد و رحمت نماند. (بوستان ).ورجوع به تظلم و ماده ٔ پیش شود.
-
واژههای مشابه
-
تیر تظلم
لغتنامه دهخدا
تیر تظلم . [ رِ ت َ ظَل ْ ل ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آه مظلومان باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء).
-
تظلم بردن
لغتنامه دهخدا
تظلم بردن . [ ت َ ظَل ْ ل ُ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) دادخواهی . شکایت پیش بزرگی بردن . از بزرگی داد خواستن : خط سیه کرده تظلم به در چرخ بریدکه شما در خط این سبزوطائید همه . خاقانی .و رجوع به تظلم و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تظلم زدن
لغتنامه دهخدا
تظلم زدن .[ ت َ ظَل ْ ل ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) شکایت کردن از ظلم و تعدی کسی . داد خواستن . دادخواهی کردن : دل شد از دست نه جای سخن است نز توام جای تظلم زدن است . خاقانی .ور در عذاب خشم تو دل زد تظلمی بس بادش این عذاب دگر کز تو بازماند. خاقانی (دیوان چ ...
-
تظلم کردن
لغتنامه دهخدا
تظلم کردن . [ ت َ ظَل ْ ل ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکایت نمودن از تعدی و ظلم و ستم و زیان . (ناظم الاطباء). دادخواهی کردن . داد خواستن : کار بدان منزلت رسید که رشید سوگند خورد که هر کس که از علی تظلم کند آن کس را نزد وی فرستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 423)...
-
تظلم دار
لغتنامه دهخدا
تظلم دار. [ ت َ ظَل ْ ل ُ ] (نف مرکب ) دادخواه : چون رباب است دست برسر عقل از دم وصل تو تظلم دار.خاقانی .
-
تظلم کنان
لغتنامه دهخدا
تظلم کنان . [ ت َ ظَل ْ ل ُ ک ُ ] (ق مرکب ) در حال دادخواهی . در حال تظلم . دادخواهانه : تظلم کنان سوی راه آمدندعنانگیر انصاف شاه آمدند. نظامی .تظلم کنان رفته زین مرز و بوم مروت به یونان و مردی به روم . نظامی .و رجوع به تظلم و ترکیبهای آن شود.
-
جستوجو در متن
-
داد کردن
لغتنامه دهخدا
داد کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) انصاف . قصد. (تاج المصادر بیهقی ). اِقساط. (ترجمان القرآن جرجانی ). عدل . (تاج المصادر بیهقی ). داد دادن . عدل کردن . عدالت ورزیدن . مقابل ستم کردن : و یا به کسی ستمی رساند و چنان داند که داد کرده است . (تاریخ بیهقی چ...
-
خروشیدن
لغتنامه دهخدا
خروشیدن . [ خ ُ دَ ] (مص ) بانگ زدن . فریاد کردن . هرا کشیدن . غریدن . داد کشیدن . (یادداشت بخط مؤلف ). وَعْوَعة. (منتهی الارب ) : بتاراج و کشتن نهادند روی برآمد خروشیدن های و هوی . فردوسی .ز صندوق پیلان ببارید تیربرآمد خروشیدن داروگیر. فردوسی .خروش...
-
نمد
لغتنامه دهخدا
نمد. [ ن َ م َ ] (اِ) لبد. (منتهی الارب ) (دهار). لبدة. (منتهی الارب ). نمط. لباده . (یادداشت مؤلف از نصاب ). نوعی از فرش که از پشم یا کرک مالیده حاصل می شود. سیاکیز. (ناظم الاطباء). گستردنی که از پشم مالیده کنند. (یادداشت مؤلف ). پارچه ای کلفت که ...
-
فریاد
لغتنامه دهخدا
فریاد. [ ف َرْ ] (اِ) در زبان پهلوی فری یات به معنی دوست و تکیه و اتکاء و نیز فرهات به معنی یاری ، در فارسی باستان ظاهراً فرزاتی مرکب از پیشاوند فرا و دا که به معنی پیش بردن است ، در افغانی و ترکی فِریاد و رویهم به معنی یاری خواستن با آواز بلند و شکا...
-
نالیدن
لغتنامه دهخدا
نالیدن . [ دَ ] (مص ) زاریدن . با آواز بیان اندوه خویش کردن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). فریاد و فغان کردن . گریستن . (آنندراج ). زاریدن . افغان کردن . به آواز اندوه خود را بیان کردن . (فرهنگ نظام ). گریه کردن با بانگ و آواز. ناله کردن . اظهار درد...
-
دم
لغتنامه دهخدا
دم . [ دَ ] (اِ) نفس . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (لغت محلی شوشتر، خطی ) (دهار) (منتهی الارب ). نفس و هوایی که به واسطه ٔ حرکات آلات تنفس در شش داخل می شود و از آن خارج می گردد. (از ناظم الاطباء). به معنی نفس است و سراب و دلنواز و روح بخش و جان پرور ...