کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تصویرسازی آیندهها پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گرده ٔ تصویر
لغتنامه دهخدا
گرده ٔ تصویر. [ گ َ دَ / دِ ی ِ ت َص ْ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) خاکه ٔ تصویر. (آنندراج ). رجوع به گرده شود.
-
خامه ٔ تصویر
لغتنامه دهخدا
خامه ٔ تصویر. [ م َ / م ِ ی ِ ت َص ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خامه ای که بدان تصویر کشند و آن را در هندوستان از موی دم موش خرما بندند و با لفظ بستن آید و از موی سمور نیز سازند. (از آنندراج ) : از هوس هردم برنگی جلوه آرا می شویم از پر طاوس گویا خامه...
-
خانه ٔ تصویر
لغتنامه دهخدا
خانه ٔ تصویر. [ ن َ / ن ِ ی ِ ت َص ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از چشم . دیدگانی . جایی که صورتها در آن نقش بندد : بی ساخته چون اصل خود آید بنظرهاچون حسن تو در خانه ٔ تصویر برآید.میرصیدی (از آنندراج ).
-
تصویر کردن
لغتنامه دهخدا
تصویر کردن . [ ت َص ْ ک َ دَ ] (مص مرکب )صورت کشیدن و نقش کردن . (ناظم الاطباء) : شمس در خارج اگرچه هست فردمثل او هم می توان تصویر کرد. مولوی .خیال قد تو در آبگیر دیده ٔ من بجای هر مژه سروی همی کند تصویر. نجیب الدین جربادقانی (از آنندراج ).آن زمان کا...
-
تصویر کشیدن
لغتنامه دهخدا
تصویر کشیدن . [ ت َص ْ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) صورت کردن . رسم کردن صورت چیزی : اگر میدید با هم اتحاد بلبل و گل رامصور میکشید از رنگ گل تصویر بلبل را. غنی (از آنندراج ).در چشم مور جلوه ندارم ز لاغری تصویر من به موی میانی کشیده اند.قاسم مشهدی (از آن...
-
تصویر سایه دار
لغتنامه دهخدا
تصویر سایه دار. [ ت َص ْ رِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بتی که از سنگ و جز آن باشد. (ناظم الاطباء). صورتی که سایه اش افتد. مثل تصویر سنگ و آهن و طلا و غیره و این بمذهب امامیه شکستنی است بخلاف تصویر رنگ و ته نشان . (آنندراج ). بت که از سنگ و آهن و ...
-
جستوجو در متن
-
قابل
لغتنامه دهخدا
قابل . [ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از قبول . پذیرا. پذیرنده . قبول کننده . (غیاث ). مستعد قبول : قابل انوار عدل ، قابض ارواح مال فتنه ٔ آخر زمان ، از کف او مصطلم . خاقانی .آن قابل امانت در قالب بشرو آن عامل ارادت در عالم جزا. خاقانی .حاملی محمول گرداند ...
-
نیرنگ سازی
لغتنامه دهخدا
نیرنگ سازی . [ ن َ / ن ِ رَ ] (حامص مرکب ) شعبده بازی . شعبده گری . مشعبدی . تردستی . حقه بازی . عمل نیرنگ ساز. رجوع به نیرنگ ساز شود : فغان زین چرخ کز نیرنگ سازی گهی شیشه کند گه شیشه بازی . نظامی .شد از چشم فلک نیرنگ سازی گشاد ابروی ها در دلنوازی . ...
-
سلفه
لغتنامه دهخدا
سلفه . [ س ُ ف َ ] (ع اِ) ناشتاشکن . (آنندراج ) (غیاث ). || طعام که آن را برای مردم آینده ذخیره نهند. || پوست تنک که در آستر موزه ها و جز آن بکار برند. || یک کرد زمین که بجهت تره و مانند آن هموار کرده باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
منزهات
لغتنامه دهخدا
منزهات . [ م َ زَ ] (ع اِ) ج ِ منزهة. جاهای خوش آینده و خوشنما. گردشگاهها : در بعضی از منزهات و بستانها و عشرت خانه ها به عیش و نشاط و طرب مشغول بود. (تاریخ قم ص 147). رجوع به منزهة شود.
-
مذرف
لغتنامه دهخدا
مذرف . [ م ُ ذَرْ رِ ] (ع ص ) اشک ریزنده .(ناظم الاطباء) (متن اللغة) (اقرب الموارد). نعت فاعلی است از تذریف . رجوع به تذریف شود. || فزون آینده بر صد. (آنندراج ). زائد بر صد. (ناظم الاطباء): ذرفت علی الماءة؛ زاد و منه : ها انا الاَّن قد ذَرَّفْت ُ علی...
-
وفود
لغتنامه دهخدا
وفود. [ وُ ] (ع مص ) به رسولی آمدن نزد کسی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِمص ) رسالت . پیام آوری . || (اِ) ج ِ وَفْد، به معنی آینده و به رسولی آینده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). وفود، وَفْد، وُفَّد، اوفاد ج ِ وفد است ، یا آنکه وفود و اوفا...
-
ناپل
لغتنامه دهخدا
ناپل . (اِخ ) شهری است در ایتالیا، کنار خلیج ناپل و در 188 هزارگزی جنوب شرقی رم واقع است . جمعیت این شهر 102800 نفر است . در این شهر کتابخانه ها و موزه ها و نمایشگاههای آثار گرانبهای هنری و قصرها و کلیساهای زیبائی وجود دارد. بازرگانی آن مهم است و صنا...
-
نقش برانگیختن
لغتنامه دهخدا
نقش برانگیختن . [ ن َ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) نقش باختن . رل بازی کردن : چه نقش ها که برانگیختیم و سود نداشت فسون ما بر او گشته است افسانه . حافظ. || صورت ساختن . صورت تصویر کردن . شمایل ساختن . صورتگری و صورت سازی کردن : صد نقش برانگیزم با جانْش درآ...