کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تصنیف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تصنیف
لغتنامه دهخدا
تصنیف . [ ت َ ] (ع مص ) گونه گونه ساختن چیزی را و جدا کردن بعض آن را از بعض و تمیز دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). صنف صنف کردن و نوع نوع گردانیدن و جدا ساختن بعض نوع را از بعض . و در بعض کتب چنین نوشته که تصنیف نوع نوع گرفتن ...
-
واژههای مشابه
-
تصنیف کردن
لغتنامه دهخدا
تصنیف کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نوشتن کتابی را : کتاب گلستانی تصنیف توانم کرد. (گلستان ). و رجوع به تصنیف شود.
-
تصنیف ساز
لغتنامه دهخدا
تصنیف ساز. [ ت َ ] (نف مرکب ) کارسرای . حراره گوی . وشاح . زاجل . زجال . مُوَشِّح . (یادداشت مرحوم دهخدا). سازنده ٔ سرود و تصنیف . که تصنیف و نواهای موسیقی سازد:تو شاعر نیستی تصنیف سازی . ایرج میرزا.و رجوع به تصنیف شود.
-
جستوجو در متن
-
چامه سرائی
لغتنامه دهخدا
چامه سرائی .[ م َ / م ِ س َ ] (حامص مرکب ) شاعری . سخن سرائی . شعرگویی . تصنیف سازی . || آوازخوانی . شعرخوانی . خواندن شعر و تصنیف در دستگاههای موسیقی . خوانندگی .
-
حراره گوئی
لغتنامه دهخدا
حراره گوئی . [ ح َ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) ترانه سازی . تصنیف گوئی .
-
ازجال
لغتنامه دهخدا
ازجال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ زَجَل . حراره ها. تصنیف ها. قول ها.
-
اشارات
لغتنامه دهخدا
اشارات . [ اِ ] (اِخ ) نام تصنیف ابوعلی سینا در حکمت . رجوع به ابوعلی سینا شود.
-
تصانیف
لغتنامه دهخدا
تصانیف . [ ت َ ] (ع اِ)ج ِ تصنیف . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آنچه از کتابهاتصنیف میشود. (از اقرب الموارد). جمع تصنیف است بمعنی کتاب . (فرهنگ نظام ). آثار و نوشته ها : بنام قیصران سازم تصانیف به از ارتنگ چین تنکلوشا. خاقانی .در تصانیف حکما آورده ...
-
حراره گوی
لغتنامه دهخدا
حراره گوی . [ ح َ رَ / رِ ] (نف مرکب ) ترانه ساز.تصنیف ساز. تصنیف سرای . زاجل . زجّال . وَشّاح . موشح .
-
کاری سرای
لغتنامه دهخدا
کاری سرای . [ س َ ] (نف مرکب ) زجال . زاجل . وشاح . تصنیف ساز. حراره گوی . مُوَشَّح .
-
استورم
لغتنامه دهخدا
استورم . [ اِ ] (اِخ ) لئونارد کریستوف . پسر یوهان کریستوف . از طبیعیون آلمان و از معماران بزرگ و معروف عصر. او چند اثر در این فن ّ تصنیف کرده است .
-
اسحاق ترسا
لغتنامه دهخدا
اسحاق ترسا. [ اِ ق ِ ت َ ] (اِخ )یکی از علمای اهل تصنیف در عهد عضدالدوله ٔ دیلمی .
-
چامه گو
لغتنامه دهخدا
چامه گو. [ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) چامه گوی . گوینده ٔ شعر. شاعر. سخنسرا. آنکه سخن منظوم سراید و کلام با وزن و قافیه سازد. سرودگوی . تصنیف ساز. || سرودخوان . غزل خوان . تصنیف خوان ، آنکه شعر و غزل به آواز خواند. کسی که سرود و تصنیف و غزل با آهنگ موسیق...