کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تصنع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تصنع
لغتنامه دهخدا
تصنع. [ ت َ ص َن ْ ن ُ ] (ع مص ) خویشتن برآراستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). آراستن خویشتن . (دهار). روش نیکو نهادن از خود و خویشتن را آراستن و بتکلف نیکوسیرتی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). روش نیکو نمودن از خود. (غیاث ...
-
جستوجو در متن
-
ادائی
لغتنامه دهخدا
ادائی . [ اَ ] (ص نسبی ) که ناز بسیار کند. که بیشتر کراهت و خشم به تَصنّع آرد.
-
آراسته کردن
لغتنامه دهخدا
آراسته کردن . [ ت َ / ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تزیین . آراستن . تقیین . قبن . تمویه .- خویشتن را آراسته کردن ؛ تصنع.
-
اختشاب
لغتنامه دهخدا
اختشاب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اختشاب شعر؛ شعر گفتن چنانکه آید بی فکرت بسیار و تصنّع. خَشْب ِ شعر.
-
بی ساخته
لغتنامه دهخدا
بی ساخته . [ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب )(از: بی + ساخته ) بی آرایش و بی زینت . || بی تزویر. || ساده لوح . (ناظم الاطباء). ساده و بی تکلف و بی تصنع. (آنندراج ). رجوع به ساخته شود.
-
تصنعی
لغتنامه دهخدا
تصنعی . [ ت َ ص َن ْ ن ُ ] (ص نسبی ) ساختگی . (یادداشت مرحوم دهخدا). خلاف حقیقی . و رجوع به تصنع شود.
-
مختشب
لغتنامه دهخدا
مختشب . [ م ُ ت َ ش ِ ] (ع ص ) کسی که بدون فکر بسیار و تصنع شعر گوید. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که شعری می گوید چنانکه در یاد وی می آید بدون فکر و تصنع. (ناظم الاطباء). || کسی که ناهموار می تراشد کمان و تیر را. (ناظم الاطباء)...
-
ادا و اصول
لغتنامه دهخدا
ادا و اصول . [ اَ وُ اُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ادا اصول . رجوع به ادا شود.- ادا و اصول درآوردن ؛ در تداول عوام ، کراهت به تصنع نمودن .
-
خویشتن آراستن
لغتنامه دهخدا
خویشتن آراستن . [ خوی / خی ت َ ت َ ] (مص مرکب ) خود آراستن . تَشَوّف ُ. (تاج المصادربیهقی ).- خویشتن برآراستن ؛ تصنع. تبرج . (تاج المصادر بیهقی ).
-
ابوالخصیب
لغتنامه دهخدا
ابوالخصیب . [ اَ بُل ْ خ َ ] (اِخ ) نام قصری بخارج کوفه در جهت نجف و آنرادو سطح پهناور بود یکی از آن دو پنجاه زینه بلندتر از دیگری و درون آن را به انواع تصنع پرداخته بودند.راجع بدین قصر اشعار و نوادر و حکایات بسیار است .
-
نامتکلف
لغتنامه دهخدا
نامتکلف . [ م ُ ت َ ک َل ْ ل ِ ] (ص مرکب ) روان . ساده . بی تکلف . به دور از تکلف و تصنع : آن را بعبارتی شیرین سلس نامتکلف ادا کند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).
-
ششویه
لغتنامه دهخدا
ششویه . [ ش ِ ی َ ] (اِ) گویا در زمان ساسانیان از این کلمه ، اراده ٔ خمس و پنج یک می شده است . (یادداشت مؤلف ): فقال له [ لابی صالح السجستانی ] کیف تصنع بدهویه و ششویه ؟ قال اکتب عشراً و نصف عشر. قال فکیف تصنع بوید (؟) قال اکتب و ایضاً. قال والوید ا...
-
صناع
لغتنامه دهخدا
صناع . [ ص ُن ْ نا] (ع ص ، اِ) ج ِ صانع : صنعت صناع رصافه به اضافت تصنع و تنوق نقاشان آن روزگار در مقابله ٔ آن ناچیز شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 421). وقتقونوین را بر سر اسیران و صناع بگذاشت تا آن زمستان در آن جایگه مقام کردند. (جهانگشای جوینی ). رجوع ب...
-
هجوم
لغتنامه دهخدا
هجوم . [ هََ ] (ع ص ) ناگاه درآینده بر کسی . (منتهی الارب ). سریعالهجوم . (اقرب الموارد). || درآورنده . (منتهی الارب ). || باد سخت که خانه ها را ویران کند و گیاه یز را برکند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اصطلاح صوفیه ) آنچه بقوت وقت و حال بر قل...