کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تصرم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تصرم
لغتنامه دهخدا
تصرم . [ت َ ص َرْ رُ ] (ع مص ) جلدی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). چابکی کردن و نیک رسا شدن در کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تجلد. (اقرب الموارد). || پاره پاره شدن . (تاج المصادر بیهقی ). بریده گردیدن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (نا...
-
واژههای همآوا
-
تسرم
لغتنامه دهخدا
تسرم . [ ت َ س َرْ رُ ] (ع مص ) پاره پاره شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
-
جستوجو در متن
-
متصرم
لغتنامه دهخدا
متصرم . [ م ُ ت َ ص َرْ رِ ] (ع ص ) بریده گردنده و بریده . (آنندراج ). بریده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصرم شود. || دستکار قابل و ماهر و کارآزموده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تصرم شود.
-
جلدی کردن
لغتنامه دهخدا
جلدی کردن . [ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تصرم . (تاج المصادر بیهقی ). تَجَلﱡد. جلدی نمودن : به جنگ جلدی کردند لیکن آخر کاربه تیر سلطان بردند عمر خویش به سر. فرخی .... طاهر جلدی کرد و خردمندی چون گفته بود او معتمد است ، قول او را خلاف نیاورد. (تاریخ سیست...
-
صرفان
لغتنامه دهخدا
صرفان . [ ص َ رَ ] (ع اِ) مرگ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مس و قلعی . (منتهی الارب ). النحاس و الرصاص . (اقرب الموارد). اسرب که قلعی گویند. (برهان قاطع). || نوعی از خرما. (برهان قاطع) (مهذب الاسماء). نوعی از خرمای گران سنگ سخت مضغ که بیشتر از...
-
چابکی
لغتنامه دهخدا
چابکی . [ ب ُ ] (حامص ) چالاکی . تندی . جلدی . سبکی . چستی . سرعت . شتاب . چربدستی . و رجوع به چستی شود: جَلدَة؛ چابکی مردم و غیر وی . تَجَلّدَ؛ به تکلف چابکی کرد. تَصَرّم ؛ چابکی کردن . (منتهی الارب ) : بچابکی برباید کجا نیازاردز روی مرد مبارز بنوک ...
-
پاره پاره
لغتنامه دهخدا
پاره پاره . [ رَ / رِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) به قطعات بسیار جدا و مقسّم شده . بسیار جای از هم دریده . پاره پار. پارپار. ریش ریش . تکّه تکّه . ممزوق . ممزّق . پارچه پارچه . شاخ شاخ . لت لت . لخت لخت . جذاذ. قطعه قطعه . از همه جا دریده : کون چودفنوک پاره ...
-
رسا
لغتنامه دهخدا
رسا. [ رَ ] (نف ) رسنده . (ناظم الاطباء). رسنده به چیزی . (آنندراج ). واصل . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). واصل شونده . که تواند رسید : اشکم رساست از ته دل میکند دعادرخلوت وصال تو راه سخن مباد. اسیر (از آنندراج ).جای ترحم است به دلهای دردمندکز آه عاشقان ...
-
بریده
لغتنامه دهخدا
بریده . [ ب ُدَ / دِ ] (ن مف / نف ) مقطوع . قطعشده . (ناظم الاطباء). أجذّ. جَذیذ. جَزیز. صَریم . ضَنیک . قَطیل . مَجزوز. مَحذوذ. مَحذوف . مَشروص . مَصروم . مَفروض . مَفصول . مَقطول . مَمنون . مَنجوّ. موضَّع. هِبِرّ : که چون برد خواهد سر شاه چین برید...