کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تصدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تصدی
لغتنامه دهخدا
تصدی . [ ت َ ص َدْ دی ] (ع مص ) پیش آمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (زوزنی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پیش باز آمدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). پیش آمدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : و چون خبر واقعه ٔ اوبه سلطان غیاث الدین رسی...
-
واژههای همآوا
-
تسدی
لغتنامه دهخدا
تسدی . [ ت َ س َدْ دی ] (ع مص ) بر زبر چیزی شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || بر ناقه ٔ فراخ گام سوارشدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پیروی نمودن . (...
-
جستوجو در متن
-
مدیرکلی
لغتنامه دهخدا
مدیرکلی . [ م ُ ک ُل ْ لی ] (حامص مرکب ) مدیریت کل . مدیر کل بودن . (فرهنگ فارسی معین ). متصدی مقام مدیر کل بودن . تصدی چند اداره را به عهده داشتن .
-
مستنجث
لغتنامه دهخدا
مستنجث . [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) استخراج کننده وبیرون آرنده . || تصدی کننده و بعهده گیرنده امری را. (از اقرب الموارد). رجوع به استنجاث شود.
-
تهدی کردن
لغتنامه دهخدا
تهدی کردن . [ ت َ هََ دْ دی ک َ دَ ] (مص مرکب ) راه یافتن : و چون خبر واقعه ٔ او به سلطان غیاث الدین رسید تفکر و تحیر به احوال او تهدی کرد و عجز و ضعف تصدی نمود. (جهانگشای جوینی ). رجوع به تهدی شود.
-
مدیر داخلی
لغتنامه دهخدا
مدیر داخلی . [ م ُخ ِ / م ُ رِ خ ِ ] (اِ مرکب ) کسی که تصدی امور دفتری و اداری و یا مالی مؤسسه ای مطبوعاتی ، روزنامه ، مجله ، ماهنامه را به عهده دارد. مقامی دون مدیر مسئول .
-
استنجاث
لغتنامه دهخدا
استنجاث . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بیرون آوردن . (منتهی الارب ): استنجث الشی ٔ؛ استخرجه . (اقرب الموارد). || پیش آمدن به چیزی و تعرض کردن . (منتهی الارب ): استنجث للشی ٔ؛ تصدی له . (اقرب الموارد). || در پی چیزی رفتن . (از منتهی الارب ).
-
باونات
لغتنامه دهخدا
باونات . (اِخ ) ظاهراً صورت دیگریست از بوانات از محال فارس : میرزا ابوالفضل که بعضی اوقات در ابرقوه به امر شیخ الاسلامی و مدتی در محال باونات به شغل تصدی و منصب وزارت اشتغال می نمود. (از تاریخ مفیدی چ افشار ص 360).
-
عبدالمحسن
لغتنامه دهخدا
عبدالمحسن . [ ع َ دُل ْ م ُ س ِ ] (اِخ ) ابن علی الاشیقری . فقیه حنبلی بود. وی در زبیر نزدیکی بصره تصدی افتاء یافت . از مردم اشیقر ازقرای وشم است . او را تألیفی است . وی به سال 1187 هَ . ق . به بیماری طاعون درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).
-
علی صفوتی
لغتنامه دهخدا
علی صفوتی . [ع َ ی ِ ص َف ْ وَ ] (اِخ ) ابن احمد خیالی بن ابراهیم گلشنی . مشهور به صفوتی . وی صوفی و شاعر و از اهل طریقت بود و تصدی امور زاویه ٔ جده را در مصر بعهده داشت . و در سال 1005 هَ . ق . درگذشت . او را دیوان شعری است . (از معجم المؤلفین از ه...
-
صبحی
لغتنامه دهخدا
صبحی . [ ص ُ ] (اِخ )وی یکی از شعرای عثمانی و معروف به حکیم زاده و در قرن دهم هجری میزیست و به درس مؤیدزاده مداومت داشت سپس مدرس مدرسه ٔ قلبه گشت و قضاوت و نیابت یافت و هنگام تصدی قضاوت صوفیه درگذشت . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
امیر داد
لغتنامه دهخدا
امیر داد. [ اَ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کسی که اجرای اوامر شاه در روز مظالم و یا تصدی امور مظالم بعهده ٔ او بود. (فرهنگ فارسی معین ). رئیس عدلیه . قاضی القضاة. (یادداشت مؤلف ). امیر حقوق . (فرهنگ فارسی معین ). میرداد. و رجوع به میرداد و امیر دا...
-
بلفور
لغتنامه دهخدا
بلفور. [ ب َ ] (اِخ ) آرثر جیمز. سیاستمدار انگلیسی (1848- 1930م .). در دوره ٔ تصدی وزارت خارجه «اعلامیه ٔ بلفور» را صادر کرد(بسال 1917م .) که در آن پشتیبانی انگلستان نسبت به ایجاد میهن ملی یهود در سرزمین فلسطین تعهد شده بود.(از دایرة المعارف فارسی )....