کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تصاحب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تصاحب
لغتنامه دهخدا
تصاحب . [ ت َ ح ُ ] (از ع ، مص ) مالکیت و صاحب شدگی . (ناظم الاطباء). صاحب و مالک شمردن و شدن ... این لفظ که به شکل عربی است در عربی استعمال نشده و جعل فارسی زبانان است از لفظ صاحب . (فرهنگ نظام ). در لغت بمعنی مصاحبت و دوستی است ولی معمولاً آن را از...
-
واژههای مشابه
-
تصاحب کردن
لغتنامه دهخدا
تصاحب کردن . [ ت َ ح ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مالک شدن . در تصرف خود درآوردن . (ناظم الاطباء): فلان زمین مرا تصاحب کرده است . (فرهنگ نظام ). و رجوع به تصاحب شود.
-
جستوجو در متن
-
تقارن
لغتنامه دهخدا
تقارن . [ ت َ رُ ] (ع مص ) تصاحب . (اقرب الموارد).
-
تعاشر
لغتنامه دهخدا
تعاشر. [ ت َ ش ُ ] (ع مص ) آمیختن همدیگر را آن گروه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تخالط و تصاحب قوم . (از اقرب الموارد).
-
شریفات
لغتنامه دهخدا
شریفات . [ ش ُ رَ ] (اِخ )قبیله ای از اعراب برّ نجدند که در نواحی بندر هندیان در کنار رودخانه ٔ زیدون در زمستان و تابستان در چادرهای سیاه زندگانی کنند و در خانه ٔ گلین نشستن را عار دانند و حکومت بندر هندیان و مضافات آن را تصاحب نموده اند و معیشت آنها...
-
مجدود
لغتنامه دهخدا
مجدود. [ م َ ] (اِخ ) پسر مسعود غزنوی است که پس از مرگ پدر برای تصاحب تاج و تخت با برادر خود مودود به مبارزه برخاست اما قبل از اینکه لشکر دو برادر به هم برسند وی را به لاهور در چادر خویش مرده یافتند. و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 394 شود.
-
تارتوف
لغتنامه دهخدا
تارتوف . (اِخ ) مَثَل ریا و مکر در کمدی مشهور «مولیر» . تارتوف واردخانه ٔ مرد سرمایه داری بنام «ارگون » می شود و در عین حال که مترصد است با دختر«ارگون » ازدواج کند، سعی دارد زن وی را اغوا کرده از راه بدر برد و ثروت «ارگون » را تصاحب نماید. اکنون این ...
-
کارلس
لغتنامه دهخدا
کارلس .[ ل ُ ] (اِخ ) نام چند شاهزاده ٔ اسپانیائی : 1- کارلس (دُن ) معروف به اطریشی فرزند فیلیپ دوم . وی ضد پدرش فتنه انگیخت و سبب مرگ او گردید. 2- کارلس (دُن ) فرزند شارل چهارم ، وی کوشیدتاج «ایزابل » را تصاحب کند. (1788 - 1855 م .). 3- کارلس (دُن )...
-
متنازع
لغتنامه دهخدا
متنازع . [ م ُ ت َ زِ ] (ع ص )همدیگر خصومت کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مشغول به نزاع و خصومت میان خود. (ناظم الاطباء). || از همدیگر گیرنده ٔ چیزی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع به تنازع شود.(ناظم الاطباء). مورد ن...
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن علی عباسی ، امیر و والی بصره در زمان خلافت المهدی عباسی بود و تا سال 173 هَ . ق . که درگذشت در همین سمت باقی ماند. محمدبن سلیمان تمایل زیادی به تصاحب مقام خلافت داشت اما از بیم المهدی و هارون الرشید این خ...
-
استفان
لغتنامه دهخدا
استفان . [ اِ ت ِ ] (اِخ ) یکی از پادشاهان انگلستان . اصلاً از خاندان بلوآ مادر او دختر گیم فاتح بود... و با یکی از کنتهای بلوآ ازدواج کرده بود. مولد وی 1105 م . است و بهنگام وفات هانری اوّل پادشاه انگلستان بسال 1135 م . تخت و تاج آن مملکت را تصاحب ک...
-
بلعت کردن
لغتنامه دهخدا
بلعت کردن . [ ب َل ْ ل َت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بلعت ُ، صیغه ٔ متکلم وحده ٔ فعل ماضی از مصدر ثلاثی مزید باب تفعیل است به معنی «بلعیدم من »، و در مورد مال مردم خوردن و حق کسی را بالا کشیدن استعمال میشود. (از فرهنگ لغات عامیانه ). به مزاح ، خوردن ، تصر...
-
چارمان
لغتنامه دهخدا
چارمان . (اِخ ) نام موضعی . مؤلف مرآت البلدان نویسد: در استیلای عرب بر عجم و فرار یزدجردبن شهریار به ری «باو» نامی از اهل طبرستان از اولاد ملوک عجم که ملتزم رکاب یزدجرد بود مرخصی حاصل نموده که به طبرستان رفته آتشکده ٔ آنجا را زیارت نماید و بعد ازورو...