کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تشمیزج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تشمیزج
لغتنامه دهخدا
تشمیزج . [ ت َ زَ ] (اِ) چشمیزک است که شیرازیان چشم خوانند و آن تخمی است سیاه و املس که با نبات سایند و در چشم کشند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). معرب از فارسی ، دانه های سیاهی است که در یمن برآید و آن را در شفای بیماریهای چشم بکاربرند. (دز...
-
جستوجو در متن
-
جاکسو
لغتنامه دهخدا
جاکسو. (اِ) بهندی تشمیزج است . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به تشمیزج شود.
-
بشم
لغتنامه دهخدا
بشم . [ ] (اِ) بشمه . تشمیزج است . (اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به تشمیزج شود.
-
تشهیزج
لغتنامه دهخدا
تشهیزج . [ ت َ زِ ] (اِ)تشمیزج . (ناظم الاطباء). و رجوع به همین کلمه شود.
-
جشمیزج
لغتنامه دهخدا
جشمیزج . [ ج َ زَ ] (معرب ، اِ) معرب چشمیزک . چشمیزک . تشمیزج . جشمک . رجوع به جشمک شود.
-
جشوم
لغتنامه دهخدا
جشوم . [ ج َ ] (معرب ، اِ) معرب چشوم است . رجوع به چشوم و چشام و تشمیزج و جشمیزج و جشمیزک در همین لغت نامه شود.
-
حب السودان
لغتنامه دهخدا
حب السودان . [ ح َب ْ بُس ْ سو ] (ع اِ مرکب ) تشمیزج . چشم .
-
چشمیزک
لغتنامه دهخدا
چشمیزک . [ چ َ / چ ِ زَ ] (اِ مرکب ) دانه ای است سیاه و لغزنده که با نبات در چشم کشند و معرب آن تشمیزج است . (برهان ) (آنندراج ). تشمیزج و چاکسو. (ناظم الاطباء). دانه ای است بقدر بهدانه و مثلث و سیاه و براق که در داروهای چشم بکار برند و معرب آن جشمیز...
-
جشمک
لغتنامه دهخدا
جشمک . [ ج َ م َ ] (معرب ، اِ) معرب چشمک فارسی و نام دانه ای است سیاه که در درمان بیماری چشم بکار برند. (دزی ). چشمک . تشمیزج . جشمیزج .
-
چشوم
لغتنامه دهخدا
چشوم . [ چ َ / چ ُ ] (اِ) چشمیزک و چاکسو و تشمیزک . داروی چشم . چُشُم . (در اصطلاح روستائیان خراسان ) و رجوع شود. به چشم و چشام و تشمیزج و چشمیزک و چاکسو.
-
حبةالسوداء
لغتنامه دهخدا
حبةالسوداء. [ ح َب ْ ب َ تُس ْ س َ ] (ع اِ مرکب ) شونیز. نانخواه . شینیز. شونوز. شهنیز. حبةالمبارکة. کبودان . کِرنج . سویداء. کلونجی .(فهرست مخزن الادویه ). سیاه تخمه . سیاه دانه . حبةالبراکة. غرفج . خونجک . بوغنج . || صاحب مخزن در فهرست گوید: حب ّ (...
-
جخجن
لغتنامه دهخدا
جخجن . [ ج َ خ ِ ] (اِ) جاکشو را گویند. (برهان ) (آنندراج ). و آن دانه ای باشد سیاه و روشن و لغزنده و نرم که در داروهای چشم بکار برند و بر وزن مخزن و گوزن هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). تشمیزج . جاکسو. چاکسون . جخجس . (ناظم الاطباء). جَخِچن . چشم...
-
چشام
لغتنامه دهخدا
چشام . [ چ َ] (اِ) دانه ای باشد سیاه و لغزنده که آن را در داروهای چشم بکار برند. (برهان ). دانه ای باشد سیاه بمقدار عدسی که آنرا چون بپزند و نیک صلایه کرده در چشم کشند که درد میکند، بغایت مفید آید، و چون بر جراحت مادرزاد بپاشند نیک شود. و آنرا چاکسو ...
-
چشم
لغتنامه دهخدا
چشم . [ چ َ / چ ِ ش ُ ] (اِ) دانه ٔ سیاهی باشد لغزنده که آنرا در داروهای چشم بکار برند و چون بپزند و خشک سازند بعد از آن صلایه کرده بر هر جراحت که پاشند نیک شود، خصوصاً بر جرحت آلت تناسل و جراحتی که مادرزاد باشد و باین معنی بضم ثانی هم بنظر آمده است ...