کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تشجيع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تشجیع
لغتنامه دهخدا
تشجیع. [ ت َ ] (ع مص ) دلیر کردن کسی را. (زوزنی ). دلیر کردن و دل دادن کسی را. (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دلیر کردن و قوت قلب دادن کسی را. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد)(از المنجد). || به شجاعت صفت کردن . (منتهی الارب ) (آنن...
-
جستوجو در متن
-
پردادن
لغتنامه دهخدا
پردادن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) به کسی ، او را تشجیع کردن .
-
شیر کردن
لغتنامه دهخدا
شیر کردن . [ ک َ دَ ](مص مرکب ) در تداول عامه به معنی تشجیع کردن و برانگیختن است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیر شدن شود.
-
اوژولیدن
لغتنامه دهخدا
اوژولیدن . [ اَ دَ ] (مص )برانگیزانیدن و تحریک و تحریض کردن . تشجیع کردن . (ناظم الاطباء). برانگیختن بجنگ و غیره . || تقاضا نمودن . || تعجیل کردن و شتاب نمودن . || پریشان کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ). || بزور گرفتن . (ناظم الاطباء).
-
پتوس
لغتنامه دهخدا
پتوس . [ پ ِ ] (اِخ ) مردی رومی که او را به تهمت مخالفت با کُلد امپراطور روم محکوم به مرگ کردند و زن او مسماة به آرّی آرّیا پیش از او خود را بکشت و قبل از مرگ برای تشجیع شوهر خود گفت «پتوس ، بنگر مرگ را تعبی نیست » .
-
تشجع
لغتنامه دهخدا
تشجع. [ ت َ ش َج ْ ج ُ ] (ع مص ) دلیری نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (ازاقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به تشجیع شود.
-
دلیر کردن
لغتنامه دهخدا
دلیر کردن . [ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دل دادن . شجاع و دلاور کردن . بی باک کردن . تجرئه . تشجیع. (المصادر زوزنی ). تطویع. (از منتهی الارب ). تنجید. (تاج المصادر بیهقی ). گستاخ کردن : عبداﷲبن سبا خواست که مردمان را بر عثمان دلیر کند. (ترجمه ٔ طبری بلعم...
-
نایب السلطنه
لغتنامه دهخدا
نایب السلطنه . [ ی ِ بُس ْ س َ طَن َ ] (اِخ ) لقب کامران میرزا پسر ناصرالدین شاه قاجاراست ، وی پدرزن محمدعلی شاه و وزیر جنگ او بود و با مشروطه خواهان نظر خوبی نداشت و محمدعلی شاه را به برانداختن مجلس شورای ملی تشجیع و تحریض میکرد. وی به سال 1272 هَ ....
-
شیرگیر شدن
لغتنامه دهخدا
شیرگیر شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، سخت شجاع و دلاور گشتن . (یادداشت مؤلف ). تسلطی یافتن و چربیدن . (آنندراج ) : که به سرپنجه شیرگیر شده ست شیر برنا و گرگ پیر شده ست . نظامی . || جسور و دلیر و جری گشتن . جری شدن . بسیار به خود غره گرد...
-
دلگرم
لغتنامه دهخدا
دلگرم . [ دِ گ َ ] (ص مرکب ) مشتاق . بامیل . شایق . (ناظم الاطباء). علاقه مند به کاری . امیدوار به کاری .- دلگرم شدن ؛ شایق شدن . علاقه مند گشتن . تشویق شدن . با شور و اشتیاق روی به کاری آوردن : در صحبت او ز نامداران دلگرم شدند خواستگاران . نظامی .-...
-
صفت کردن
لغتنامه دهخدا
صفت کردن . [ ص ِ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نعت . انتعات . (منتهی الارب ). اتصاف . (تاج المصادر بیهقی ). ستودن کسی یا چیزی را به نیکی یا زشتی یا بزرگی : چونین بتی که منت صفت کردم سرمست پیش میشنه بنشسته . عماره ٔ مروزی .که داند صفت کردن داد توکه داد و بز...
-
دل دهی
لغتنامه دهخدا
دل دهی . [ دِ دِ ] (حامص مرکب ) استمالت . دلجویی . دل دادن . تسلی کردن . (غیاث ) (آنندراج ). دلداری دادن . تسلی دادن . قوت قلب بخشیدن : فرمود که در حق او به همه ابواب مراعات لازم شناسند و به دلدهی و استمالت تمام به حضرت فرستند. (تاریخ طبرستان ). قاصد...
-
چاوش
لغتنامه دهخدا
چاوش . [ وُ ] (ترکی ، ص ، اِ) نقیب لشکر. (آنندراج ) (غیاث ). چاووش . (ناظم الاطباء). نقیب سپاه . (فرهنگ نظام ). آنکه در جنگ فرمان حمله دهد و سپاهیان را تشجیع و تشویق کند : گر حاجب تو پوشد پیکار را زره ور چاوش تو بندد پرخاش را کمر. امیرمعزی .تو قاهر م...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی محمد الیزیدی مکنی به ابوجعفر. حافظ ابوالقاسم بن عساکر در تاریخ دمشق گوید: احمدبن محمدبن یحیی بن المبارک بن المغیرة ابوجعفر العدوی النحوی که پدر وی معروف به یزیدیست از ندماء مأمون بود وبا وی به دمشق شد و از آنجا بغزای ...