کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تسمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تسمه
لغتنامه دهخدا
تسمه . [ ت َ م ِ ] (ترکی ، اِ) چرم خام و دوال چرمی باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). چرم خام و رشته های دراز چرم و دوال چرمی باشد. (آنندراج ). از ترکی تاسمه و معرب آن طسمه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : کنون آن باز پریده ست و مانده ست بدستش تسمه ای و جفت ز...
-
واژههای مشابه
-
قلعه تسمه
لغتنامه دهخدا
قلعه تسمه . [ ق َ ع َ ت َ م ِ] (اِخ ) دهی است از بخش دره شهر شهرستان ایلام ، واقع در 13هزارگزی شمال باختری دره شهر و کنار جنوب راه مالرو ایلام . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن گرمسیری است . سکنه ٔ آن 338 تن است . آب آن از رودخانه ٔ صیمره و محصو...
-
تسمه باز
لغتنامه دهخدا
تسمه باز. [ ت َ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) کنایه از دغاباز و فریب دهنده . (آنندراج ) : تسمه بازی نیست چون سراج در بازار دهرزین اسپی چون بسازد کم ز پالان خر است . ملا طغرا (از آنندراج ).و رجوع به تسمه بازی شود.
-
تسمه بازی
لغتنامه دهخدا
تسمه بازی . [ ت َ م َ / م ِ ] (حامص مرکب ) دغلی و فریب و نوعی از قمار. (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). دغلی از قماربازی که مردم در آن بسیار فریب خورند و ظاهراً دوال بازی همین است . (آنندراج ). و رجوع به تسمه باز شود.
-
واژههای همآوا
-
تسمح
لغتنامه دهخدا
تسمح . [ ت َ س َم ْ م ُ ] (ع مص ) مسامحه و سهل کاری . (فرهنگ نظام ). سهل گرفتن در چیزی . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
-
جستوجو در متن
-
اندز
لغتنامه دهخدا
اندز. [ اَ دِ ] (اِ) تسمه ای جهت اندازه گرفتن . (ناظم الاطباء).
-
بزاز
لغتنامه دهخدا
بزاز. [ ب َ ] (اِ) تسمه ٔ چرمی و بند کفش . (ناظم الاطباء).
-
خواهل
لغتنامه دهخدا
خواهل . [ خوا / خا / خ ُ هَِ ] (ص ) کج و ناراست و منحنی . خم . || (اِ) تسمه ای که استاد کفش دوز کفش را با آن بزانوی خود می بندد. || آن قطعه چوبی که این تسمه را بروی آن می بندد. (ناظم الاطباء).
-
زنطة
لغتنامه دهخدا
زنطة. [ زُ طَ ] (ع اِ) تسمه . تازیانه ٔ مجازات . شلاق . ج ، زُنَط. (از دزی ج 1 ص 607).
-
سگک دوز
لغتنامه دهخدا
سگک دوز. [ س َ گ َ ] (نف مرکب ) سگک دوزنده . کسی که سگک را به کمربند یا تسمه یا کفش دوزد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
جیحل
لغتنامه دهخدا
جیحل . [ ج َ ح َ ] (ع ص ، اِ) سنگ بزرگ . || پوست ماهی که از آن سپر [ تسمه ] سازند. || بزرگ از هر چیز. (منتهی الارب ).
-
قایش
لغتنامه دهخدا
قایش . [ ی ِ ] (ترکی ، اِ) تسمه . بند چرمی . (دزی ج 2 ص 296).