کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تسلیم … شد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گوسفند تسلیم
لغتنامه دهخدا
گوسفند تسلیم . [ ف َ دِ ت َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گوسفندی که در قربانگاه برای قربان کردن حاضر سازند، و به مجاز بر شخصی که درکمال تسلیم باشد اطلاق کنند. (آنندراج ) : دل سلیم من آن گوسفند تسلیم است که جز به تیغ تو قربان شدن نمی داند.ملا شانی تکلو (...
-
نیم تسلیم
لغتنامه دهخدا
نیم تسلیم . [ ت َ ] (اِ مرکب ) دست به ناف رساندن و خم شدن برای سلام نیم تسلیم است و دست به زمین گذاشتن و بر پیشانی گرفتن تمام تسلیم . (آنندراج ). نوعی از سلام و تعظیم که دست بر ناف گذارند و کرنش کنند. (ناظم الاطباء).
-
پیر تسلیم
لغتنامه دهخدا
پیر تسلیم . [ رِ ت َ ] (اِخ ) لقب مولانا نظام الدین عبدالرحیم خوافی ، از علماء معاصر ملک معزالدین حسین کرت . مقیم دارالسلطنه ٔ هرات . (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 384).
-
تسلیم اصفهانی
لغتنامه دهخدا
تسلیم اصفهانی . [ ت َ م ِ اِ ف َ ] (اِخ ) حسن صدرالافاضل . شاعری ادیب بود. او راست : رساله ٔ صبح صادق و دیوان اشعارش بالغ بر پنجهزار بیت است . (از الذریعه ج 9 ص 170).
-
تسلیم اصفهانی
لغتنامه دهخدا
تسلیم اصفهانی . [ت َ م ِ اِ ف َ ] (اِخ ) میرزا زین العابدین ، پسر میرزا معین الدین وزیر بکتاش خان حاکم بغداد. وی منشی محمدزمان حاکم کوه کیلویه بود. بیت اول دیوان وی این است :به نامش میکنم اول رقم منشور دیوان راچو تاج شمع زرین می کنم طغرای عنوان را. (...
-
تسلیم خراسانی
لغتنامه دهخدا
تسلیم خراسانی . [ ت َ م ِ خ ُ ] (اِخ ) نام وی شاهرضا و مریدمیرزا حسین سبزواری بود. (از الذریعه ج 9 ص 171).
-
تسلیم سهسوانی
لغتنامه دهخدا
تسلیم سهسوانی . [ ت َ م ِ س َ س َ ] (اِخ ) محمدانوار حسین . اوراست : تاج المدائح فی مدائح کلب علیخان بهادر، حاکم رامپور. (از الذریعه ، ج 9، ص 171).
-
تسلیم شدن
لغتنامه دهخدا
تسلیم شدن . [ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تن دادن . گردن نهادن . گردن دادن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : از جمله واجبتر و بهتر و حقتر و سزاوارتر آنهاست تسلیم شدن مر فرمانهای خدا را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308).سعدیا تسلیم فرمان شو که نیست چاره ٔ عاشق بجز ...
-
تسلیم کردن
لغتنامه دهخدا
تسلیم کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) واگذاشتن . دادن .سپردن . درسپردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و تسلیم کرد مرآنکس را که امر و خلق از اوست بازگردیده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310). این همه در آن مجلس به من تسلیم کرد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 377).کرد...
-
جان بجان آفرین تسلیم کردن
لغتنامه دهخدا
جان بجان آفرین تسلیم کردن . [ ب ِ ف َ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مردن . فوت کردن . درگذشتن از دنیا. متوفی شدن .
-
جستوجو در متن
-
بایزیدبیک
لغتنامه دهخدا
بایزیدبیک . [ی َ ب َ ] (اِخ ) قاپوچی باشی استاجلو از اعاظم درگاه شاه عباس اول که یعقوبخان ذوالقدر را پس از آنکه تسلیم شد به دست او سپردند و سرانجام یعقوبخان در خلوتخانه کشته شد. و رجوع به عالم آرای عباسی ج 1 ص 435 شود.
-
تن
لغتنامه دهخدا
تن . [ ت ِن ن ] (اِخ ) پادشاه صیدا که در نبرد با اردشیر سوم تسلیم شد و بدستور اردشیر پس از تسلیم مردم صیدا به قتل رسید. ورجوع به تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1167 و 1171 شود.
-
کامبرن
لغتنامه دهخدا
کامبرن . [ رُ ] (اِخ ) پیر. ژنرال فرانسوی . در سن سباستین بدنیا آمد (1842 - 1770 م .). وی در جنگ واترلو مقاومت بی نظیری از خود نشان داد و بالاخره به محاصره افتاد و تسلیم شد.
-
سپارنده
لغتنامه دهخدا
سپارنده . [ س ِ رَ دَ / دِ ] (نف ) تسلیم کننده . سپرنده : ستد سنگ ازو شهریار جهان سپارنده ٔ سنگ ازو شد نهان .نظامی .