کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تسلم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تسلم
لغتنامه دهخدا
تسلم . [ ت َ س َل ْ ل ُ ] (ع مص ) فاپذیرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). پذیرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فاستدن . (زوزنی ). گرفتن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || اسلام آوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)...
-
تسلم
لغتنامه دهخدا
تسلم . [ ت َ ل َ ] (ع اِ) کلمه ای است که همیشه مضاف «ذی » واقع شود و معنی آن «به سلامت » می باشد، یقال اذهب بذی تسلم اذهبا بذی تسلمان و اذهبوا بذی تسلمون ؛ یعنی بروید به سلامت . و لا بذی تسلم ماکان کذا و کذا و در مثنی لا بذی تسلمان و در جمع لا بذی تس...
-
واژههای همآوا
-
تثلم
لغتنامه دهخدا
تثلم .[ ت َ ث َل ْ ل ُ ] (ع مص ) رخنه دار گردیدن . (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رخنه شدن . (زوزنی ).
-
جستوجو در متن
-
اسلام آوردن
لغتنامه دهخدا
اسلام آوردن . [ اِ وَ دَ ] (مص مرکب ) مسلمان شدن . تسلم : اسلم اسلاماً؛ اسلام آورد. (منتهی الارب ).
-
ذوتسلم
لغتنامه دهخدا
ذوتسلم . [ ت َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) ذوتسلمان . ذوتسلمون : لا افعل ذلک بذی تسلم ، یا بذی تسلمان یا بذی تسلمون ؛ نکنم این کار را بجان تو، بجان شما دو تن و بجان شما جماعت . || اذهب بذی تسلم ، برو بسلامت .
-
متسلم
لغتنامه دهخدا
متسلم . [ م ُ ت َ س َل ْ ل ِ ] (ع ص ) پذیرفته ٔ چیزی . (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که می گیرد هر چیز بخشیده شده را و آن را در ملکیت خود نگاه می دارد.(ناظم الاطباء). || کسی که اسلام آورده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (...
-
راه سپردن
لغتنامه دهخدا
راه سپردن .[ س ِ پ َ دَ ] (مص مرکب ) رفتن . شدن . طی کردن راه . نوردیدن راه . پیمودن راه . (از آنندراج ). راه پیمودن . راه بریدن . (ارمغان آصفی ). سلوک . (دهار) (تاج المصادربیهقی ) (ترجمان القرآن ). تسلم . (دهار) : سپاه انجمن شد بدرگاه شاه همه سرفراز...
-
اسکنان
لغتنامه دهخدا
اسکنان . [ ] (اِخ ) قلعه ای بفارس : سلطان (محمد خوارزمشاه ) بر اتابک سعد ابقا نمود و او پسر بزرگتر خود اتابک زنگی را بنوا بسلطان داد و او قلعه ٔ اصطرخ و اسکنان را با چهار دانگ محصول فارس سلطان را مقرر داشت تا اجازت مراجعت یافت . (جهانگشای جوینی چ قزو...
-
حایل
لغتنامه دهخدا
حایل . [ ی ِ ] (اِخ ) ابن کلبی گوید: وادیی است میان دو کوه بنی طیی ٔ. امروءالقیس گوید : ابت اجاءٌ ان تسلم العام ربهافمن شاء فلینهض لها من مقاتل تبیت لبونی بالقُرَیّة أمّناو اسرحها غِبّاً بأکناف حائل بنوثعل جیرانها و حماتهاو تمنع من رجال سعد و نائل ...
-
افامیه
لغتنامه دهخدا
افامیه . [ اَ ی َ ](اِخ ) یا فامیه . نام شهری به شام از سواحل . کوره ایست از حمص میان حمص و انطاکیه . و آن را سلوکوس شش سال پس از اسکندر بنا کرده است . (از تاج العروس ). شهری است به شام . (منتهی الارب ). شهری است مستحکم از سواحل شام و آن کوره ای باشد...
-
طرف
لغتنامه دهخدا
طرف . [ طَ ] (ع اِ) چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). منه قوله تعالی : لایرتد الیهم طرفهم . (قرآن 43/14). و قال اﷲ تعالی : قبل ان یرتد الیک طرفک . (قرآن 40/27). و هو اسم جامع للبصر، لایثنی ولایجمع و قیل جمعه اطراف . (منتهی الارب ) : اینهمه جوها ز دریا...
-
نامیة
لغتنامه دهخدا
نامیة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث نامی است . بالان . بالنده . نمو کننده . رجوع به نامی شود. || (اِ) آفرینش خدای تعالی . منه قوله : لاتمثلوا بنامیة اﷲ؛ یعنی الخلق لأنّه ینمی . (منتهی الارب ). خلق خداوند زیرا ایشان نمو می کنند. (از اقرب الموارد). نامة. خلق...
-
مقوقس
لغتنامه دهخدا
مقوقس . [ م ُ ق َ ق ِ ] (اِخ ) لقب جریح بن میناالقبطی رئیس قوم قبط در زمان پیغمبر اکرم (ص ). رسول خدا نامه ای به شرح زیر برای وی نوشت :«بسم اﷲ الرحمن الرحیم من محمدبن عبداﷲ ورسوله الی المقوقس عظیم القبط سلام علی من اتبع الهدی . اما بعد فانی ادعوک بدع...