کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تسلط یافتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
سیطره
لغتنامه دهخدا
سیطره . [ س َ طَ رَ ] (ع مص ) برگماشته شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار) (مجمل اللغة). مراقبت و تعهد احوال کسی یا گروهی کردن . (از اقرب الموارد). || غالب گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). غلبه یافتن . تسلط یافتن . چیره گشتن . || (اِمص ...
-
دستیابی
لغتنامه دهخدا
دستیابی . [ دَس ْت ْ ] (حامص مرکب ) تسلط. اقتدار.ریاست . (ناظم الاطباء). || تیسر. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دستیاب و دست یافتن شود.
-
جسم روحانی
لغتنامه دهخدا
جسم روحانی . [ ج ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قصد از این دو لفظ که در اول قرنتیان (15: 44) وارد شده جسمی است که بعد از قیامت از شهوات حیوانی و خواهشهای دنیوی عاری باشد و شکلش متغیر نشود بلکه همواره پاک و مقدس باشد و به مصاحبت آن نفسی که مسیح خداون...
-
استیلاء
لغتنامه دهخدا
استیلاء. [ اِ ] (ع مص ) استیلا. دست یافتن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (تفلیسی ). غالب آمدن . غالب شدن . (غیاث ). غلبه . تمام دست یافتن بر چیزی . (منتهی الارب ). زبردست شدن بر. زبردستی . چیرگی . چیره شدن بر. برتری . استحواذ : و ما شش تن ماندیم مهت...
-
گسترده شدن
لغتنامه دهخدا
گسترده شدن . [ گ ُ ت َ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) منتشر شدن . اِفتِراش . اِسباط. اِنبِساط. اِنطِحاح . طَحو. (منتهی الارب ) : چنین آگهی دارم از راستان که در مصر گسترده شد داستان . شمسی (یوسف و زلیخا).- گسترده شدن دست ؛ فرمانروا شدن . تسلط یافتن . مس...
-
چیرگشتن
لغتنامه دهخدا
چیرگشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پیروز شدن . غالب شدن . فاتح آمدن . مسلط گشتن . تسلط یافتن : به مژده سواری برافکن براه که ما چیر گشتیم بر کینه خواه . اسدی .بسی بر ستاره گران گشته چیربسی سروران را سرآورده زیر. اسدی .دگر رهش پرسید گرد دلیرکه ای از خرد ...
-
راه یافتن
لغتنامه دهخدا
راه یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) پیدا کردن راه . اهتداء. (تاج المصادر بیهقی ). تهدی . مشی . (منتهی الارب ) : اگر راه یابد کسی زین جهان بباشد ندارد خرد در نهان . فردوسی .تا راه توان یافتن به دریا ز ستاره تا دورتوان گفت به توشه ز فیافه . منوچهری .- راه ب...
-
مستولی
لغتنامه دهخدا
مستولی . [ م ُ ت َ ](ع ص ) مستول . نعت فاعلی از استیلاء. به غایت و هدف رسنده . (از اقرب الموارد). || چیزی را به دست آورنده . (از اقرب الموارد). و رجوع به استیلاء شود. آنکه بر چیزی کاملاً تسلط یابد. بر کسی دست یابنده و غلبه کننده . (غیاث ) (آنندراج )....
-
ولایة
لغتنامه دهخدا
ولایة. [ وَ ی َ ] (ع مص ) وِلایة. دوست داشتن . (اقرب الموارد). دوست شدن . (تاج المصادر). || یاری دادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دست یافتن بر چیزی و تصرف کردن در آن . (منتهی الارب ). مالک امر شدن و تصرف کردن . (اقرب الموارد). || پادشاهی راند...
-
چیره شدن
لغتنامه دهخدا
چیره شدن . [ رَ / رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غالب آمدن . فاتح آمدن . غلبه کردن . مستولی شدن . غالب شدن . فائق آمدن . ظفر یافتن . قهر. مسلط شدن . مسلط گشتن . تسلط یافتن . استیلا یافتن . بهر. بُهُور.استعِلاء. (یادداشت مؤلف ). غَلب . غَلَب . غَلَبَه . مَغل...
-
چیرشدن
لغتنامه دهخدا
چیرشدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیروز شدن . ظفر یافتن . غلبه کردن . مظفر شدن . مسلط شدن . فایق شدن . تسلط یافتن . غالب آمدن . فاتح آمدن . فیروز گشتن : چو دشمن به جنگ تو یازید چنگ شود چیر اگر سستی آری به جنگ . اسدی .گر شودچیر و تاج برداردوز ولایت خراج ...
-
چیره دست
لغتنامه دهخدا
چیره دست . [ رَ / رِ دَ ] (ص مرکب ) چیردست . ماهر. زبردست . توانا. قادر. حاذق : بیامد یکی موبد چیره دست مر آن ماهرخ را به می کرد مست . فردوسی .نقاش چیره دست است آن ناخدای ترس عنقاندیده صورت عنقا کند همی . ؟ (از کلیله ).این کارهای من که گره در گره شده...
-
مسلط
لغتنامه دهخدا
مسلط. [ م ُ س َل ْ ل َ ] (ع ص ) برگماشته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شخصی که او را بر کسی گماشته باشند. (غیاث ) (آنندراج ). دارای تسلط. زورآور. غالب . حاکم فرمانروا. (ناظم الاطباء). مشرف . فائق . سوار بر کار. مستولی . صاحب سلطه . چیر. چیره . (یا...
-
دست یافتن
لغتنامه دهخدا
دست یافتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از ظفر یافتن و مستولی گردیدن و به مراد رسیدن و غالب شدن باشد. (برهان ). غالب شدن . (غیاث ). ظفر یافتن و غالب شدن . (انجمن آرا) (آنندراج ). مستولی شدن . سلطه . چیره شدن . فائزشدن . فوز یافتن . توفیق . ملک . موفق...
-
کوتاه شدن
لغتنامه دهخدا
کوتاه شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کم شدن طول و ارتفاع چیزی . (فرهنگ فارسی معین ). قِصَر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کاسته شدن . || قطع شدن . (فرهنگ فارسی معین ) : چو از رفتنش رستم آگاه شدروانش ز اندیشه کوتاه شد. فردوسی .- کوتاه شدن چنگ از چیزی ...