کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تسبیح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
تصبیح
لغتنامه دهخدا
تصبیح . [ ت َ ] (ع مص ) بامداد نزدیک کسی آمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). بامداد آمدن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). آمدن کسی را دربامداد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || صبوحی دادن . (زوزنی ) (تاج المصادربی...
-
جستوجو در متن
-
تسابیح
لغتنامه دهخدا
تسابیح . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تسبیح . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تسبیح شود.
-
شاه مقصودی
لغتنامه دهخدا
شاه مقصودی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به شاه مقصود.- تسبیح شاه مقصودی ؛ نوعی تسبیح که دانه های سبحه از سنگ شفاف مخصوص که بزردی و سبزی زند کنند و بیشتر برنگ طوسی است .- سبحه ٔ شاه مقصودی ؛ تسبیح که از سنگ مزبور باشد.
-
تسبیحات
لغتنامه دهخدا
تسبیحات . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تسبیح . اذکار و اوراد. (ناظم الاطباء) : صبر کردن جان تسبیحات تست صبر کن کان است تسبیح درست . مولوی .رجوع به تسبیح شود.
-
مسبح
لغتنامه دهخدا
مسبح . [ م ُ س َب ْ ب َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر تسبیح . رجوع به تسبیح شود. || کساء مسبح ؛ گلیم محکم و قوی . (اقرب الموارد).
-
شمارافزار
لغتنامه دهخدا
شمارافزار. [ ش ُ اَ ] (اِ مرکب ) سبحه و تسبیح . (ناظم الاطباء).
-
مسباح
لغتنامه دهخدا
مسباح . [ م ِ ] (ع اِ) مهره ٔ تسبیح . (مهذب الاسماء).
-
بلون
لغتنامه دهخدا
بلون . [ ب َ ] (اِ) دستمال و رومال . || گلوبند. || تسبیح . || راه و طریق . (ناظم الاطباء).
-
سبحه گردان
لغتنامه دهخدا
سبحه گردان . [ س ُ ح َ / ح ِ گ َ ] (نف مرکب ) گرداننده ٔ دانه های تسبیح . تسبیح گرداننده : این یکی پیر تنگ میدانی است وآن دگر زال سبحه گردانیست .سنایی .
-
مسبحون
لغتنامه دهخدا
مسبحون . [ م ُ س َب ْ ب ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مسبح (در حالت رفعی ). تسبیح گویان . تسبیح کنندگان . رجوع به مسبح و مسبحین شود : و اًنا لنحن المسبحون . (قرآن 166/37).
-
دردام
لغتنامه دهخدا
دردام . [ دُ ] (اِ) گوشه نشین و زاهد. (آنندراج ). زاهد تسبیح گردان و گوشه نشین و مرتاض . (ناظم الاطباء).
-
سبحه سنج
لغتنامه دهخدا
سبحه سنج . [ س ُ ح َ / ح ِ س َ ] (نف مرکب ) تسبیح خوان . (آنندراج ).
-
مسبحة
لغتنامه دهخدا
مسبحة. [ م ِ ب َ ح َ ] (ع اِ) مهره هایی که با آن تسبیح کنند همچون سبحه . (اقرب الموارد از حواشی زنجانی ).
-
برنان
لغتنامه دهخدا
برنان . [ ب َ ] (اِ) شجریست که در هندو دیار اجمیر از او تسبیح سازند. (الفاظ الادویة).