کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترگونه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترگونه
لغتنامه دهخدا
ترگونه . [ ت َ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) اندکی مرطوب . کمی نمدار : روز شنبه نهم ماه رجب میان دو نماز بارانکی خرد خرد می بارید چنانکه زمین ترگونه می گردید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261) و رجوع به تر شود.
-
جستوجو در متن
-
کامبریلس
لغتنامه دهخدا
کامبریلس . [ ب ِ ] (اِخ ) شهری به اسپانیا واقع در 19هزارگزی ترگونه . (الحلل السندسیه ج 2 ص 270).
-
خردخرد
لغتنامه دهخدا
خردخرد. [ خ ُ خ ُ ] (ق مرکب ) کوچک کوچک . (یادداشت بخط مؤلف ). || کم کم . رفته رفته . بتدریج . تدریجاً. بمرور. متدرجاً. آهسته آهسته . (یادداشت بخط مؤلف ) : تیر و بهار دهر جفا پیشه خردخردبر تو همی شمرد و تو خود خفته چون خمیر. ناصرخسرو.بارانکی خردخرد...
-
گونه
لغتنامه دهخدا
گونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) عارض و رخساره که به عربی خد گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ). مجازاً رخسار و چهره را گویند. (انجمن آرا). هریک از برجستگی دو جانب روی آدمی . (یادداشت مؤلف ). دو طرف صورت . لپ ...