کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترگ
لغتنامه دهخدا
ترگ . [ ت َ ] (اِ) همان ترک با کاف تازی است که گذشت . (شرفنامه ٔ منیری ). ترک و خود و مغفر: (ناظم الاطباء) : خدنگی که پیکانش بد بیدبرگ فرو دوخت بر تارک ترک ترگ . فردوسی .چه افسر نهی بر سرت بر، چه ترگ بر او بگذرد چنگ و دندان مرگ . فردوسی .که تا کی بود...
-
واژههای مشابه
-
تیره ترگ
لغتنامه دهخدا
تیره ترگ . [ رَ / رِ ت َ ] (اِ مرکب ) کلاهی تیره . خودی سیاه و در بیت زیر کنایه از خاک سیاه و خاک گور است : بر او تاختن کرد ناگاه مرگ بسر برنهادش یکی تیره ترگ . فردوسی .رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
ترگ پمپه
لغتنامه دهخدا
ترگ پمپه . [ ت ُ رُ پ ُ پ ِ ] (اِخ ) تاریخ نویس لاتینی در زمان اگوست بودن است که در «گل » متولد شد. وی نویسنده ٔ «تاریخ عمومی » است و خلاصه ای از آن که بوسیله ٔ ژوستن تهیه شده بود باقی مانده است . (از لاروس قرن بیستم ). و رجوع به اشعار و احوال رودکی ...
-
جستوجو در متن
-
پولادترگ
لغتنامه دهخدا
پولادترگ . [ ت َ ] (ص مرکب ) که ترگ از پولاد دارد. آهنین خود : بگوش جوانان پولادترگ زبان سنان گفت پیغام مرگ .(از حبیب السیر).
-
کله خود
لغتنامه دهخدا
کله خود. [ ک ُ ل َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف کلاه خود. مغفر : بزد گرز بر ترگ رهام گردکله خود او گشت ز آن زخم خرد. فردوسی .و رجوع به کلاه خود شود.
-
شیب دمشقی
لغتنامه دهخدا
شیب دمشقی . [ ب ِ دِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جامه ای است دمشقی : یکی ز شیب دمشقیش گرز چون قارن یکیش تیغ ز ترگ کلاه چون نوذر.نظام قاری (دیوان البسه ص 17).
-
فرودوختن
لغتنامه دهخدا
فرودوختن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) فروکردن . زدن پیکان و تیر و نیزه و جز آن : خدنگی که پیکانْش ْ بدبید برگ فرودوخت بر تارک ترگ ترگ . فردوسی . || نگریستن . خیره گشتن و یا چشم فروبستن : به زر چشم خود را فرودوختی جهان را به دینار بفروختی . فردوسی .دیده ف...
-
پیل دندان
لغتنامه دهخدا
پیل دندان . [ دَ ] (ص مرکب ) که دندانی چون پیل دارد. دارای دندانی طویل و بزرگ چون دندان فیل . || (اِ مرکب ) دندان فیل . عاج : سرو ترگ گفتی که سندان شده ست برو ساعدش پیل دندان شده ست .فردوسی .
-
مدهون
لغتنامه دهخدا
مدهون . [ م َ ] (ع ص ) چرب کرده . به روغن پرورده . (انجمن آرا). نعت مفعولی است از دهن . رجوع به دهن شود. || کشتزاری که از باران اندکی تر شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به دهن شود. || چرم دباغت کرده . (برهان قاطع) (انجمن آرا). پوست دباغت کرده . (رشیدی...
-
بیدبرگ
لغتنامه دهخدا
بیدبرگ . [ بی ب َ ] (اِ مرکب ) برگ درخت بید. (فرهنگ فارسی معین ) : ز سهم خدنگ تو وان بیدبرگ بلرزد حسود تو چون بیدبرگ . (از شرفنامه ٔمنیری ). || نوعی از پیکان تیر باشد شبیه به برگ بید. (برهان ) (رشیدی ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ...
-
فارغدل
لغتنامه دهخدا
فارغدل . [رِ دِ ] (ص مرکب ) آسوده دل . آسوده خاطر : چنین روزگار کس یاد نداشت که جهان عروس را مانست و پادشاه محتشم بی منازع و فارغدل میرفت . (تاریخ بیهقی ).از آنیم در جستن تاج و ترگ که فارغدلیم از شبیخون مرگ . نظامی .نشاید گفت با فارغدلان رازمخالف درن...
-
آغنده
لغتنامه دهخدا
آغنده . [ غ َ دَ / دِ ] (ن مف ) آکنده : دل ز مهر جهانیان کنده وآنگه از مهر دوست آغنده . امیرخسرو.- دل آغنده ؛ غمین . غمگن . حزین .- || مصمم . جازم : فرنگیس با رنج دیده پسربخواب اندر آورده بودند سرز پیمودن راه و رنج شبان مر آن هر دو را گیو بد پاسبان ...
-
برته
لغتنامه دهخدا
برته . [ ب َ ت ِ ](اِخ ) نام پهلوانی ایرانی در روایات داستانی از نژاد و فرزندان توابه . وی در جنگ دوازده رخ مبارز و هماورد کهرم بود و او را در میدان نبرد کشت : نهم برته با کهرم تیغ زن دو خونی و هر دو سر انجمن همی آزمودند هرگونه جنگ گرفتند پس تیغ هندی...