کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترکیب چندماده با هم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قابل ترکیب
لغتنامه دهخدا
قابل ترکیب . [ ب ِل ِ ت َ ] (ص مرکب ) ترکیب پذیر. در مقابل قابل تجزیه .
-
ترکیب بند
لغتنامه دهخدا
ترکیب بند. [ ت َ ب َ ] (اِ مرکب ) آنکه شاعر چند بند به بحر موافق و به قوافی مختلف تصنیف نماید و مابین هر بیتی علیحده غیر مکرر متفق الوزن و مختلف القوافی حایل کند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قسمتی است از اقسام ترجیعبند. (از کشاف اصطلاحا...
-
جستوجو در متن
-
هم ولایتی
لغتنامه دهخدا
هم ولایتی . [ هََ وِ ی َ] (ص مرکب ) دو نفر که اهل یک ولایت باشند. همشهری . در این ترکیب و نیز در ترکیب همشهری ، یاء نسبت زائد است ، زیرا در صفات مرکب با لفظ «هم »، معمولاً بعد از «هم » اسم یا کلمه ای که دارای معنی اسمی باشد می آید.
-
لزاز
لغتنامه دهخدا
لزاز. [ ل ِ] (ع مص ) با هم دشمنی کردن . با هم دشمنانگی کردن . با هم خصومت ورزیدن . دشمنی . دشمنانگی . خصومت . ملازه .
-
تشاهد
لغتنامه دهخدا
تشاهد. [ ت َ هَُ ] (ع مص ) با هم گواهی دادن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). گواهی دادن با هم . (ناظم الاطباء). || با هم حاضر شدن و ملاقات کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
هم صفیر
لغتنامه دهخدا
هم صفیر. [ هََ ص َ ] (ص مرکب ) هم صدا. دو مرغ که با هم آواز خوانند : یاد ایامی که با هم آشنا بودیم ماهم خیال و هم صفیر و هم نوا بودیم ما.صائب .
-
هم اتفاق
لغتنامه دهخدا
هم اتفاق . [ هََ اِت ْ ت ِ ] (ص مرکب ) متفق . هم عهد. هم پیمان . (یادداشت مؤلف ) : پرویز هم از پدر بگریخت و به آذربایجان رفت و با مرزبانان آنجا هم اتفاق شد. (ابن بلخی ). با ملوک طوایف هم اتفاق و هم عهد شد. (ابن بلخی ).
-
متعاکظ
لغتنامه دهخدا
متعاکظ. [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) با هم پیکار آورنده و حجت کننده و با هم نازنده وفخرکننده . (آنندراج ). ستیزه کننده ٔ با هم در مفاخرت و با هم خصومت کننده و نازنده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعاکظ شود.
-
هم فکری
لغتنامه دهخدا
هم فکری . [ هََ ف ِ ] (حامص مرکب ) هم فکر بودن . هم عقیده بودن . || با یکدیگر برای کاری اندیشیدن .
-
هم عهد
لغتنامه دهخدا
هم عهد. [ هََ ع َ ] (ص مرکب )هم زمان . معاصر. هم عصر. (یادداشت مؤلف ). || هم پیمان . هم سوگند. هم قسم . (یادداشت مؤلف ) : با ملوک طوایف هم اتفاق و هم عهد شد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). || موافق . علاقه مند : کردند به بازبردنش جهدتا با وطنش کنند هم عهد...
-
متحالف
لغتنامه دهخدا
متحالف . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) با هم عهد و پیمان بندنده و سوگند خورنده با یکدیگر. (آنندراج ). هم عهد و پیمان و هم سوگند و هم قسم . (ناظم الاطباء). هم عهد. هم سوگند. ج ، متحالفین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
هم خوراک
لغتنامه دهخدا
هم خوراک . [ هََ خوَ / خ ُ ] (ص مرکب ) هم خور. هم کاسه . دو تن که با هم خورند. هم خوان . (یادداشتهای مؤلف ).
-
هم تگی
لغتنامه دهخدا
هم تگی . [ هََ ت َ] (حامص مرکب ) برابری . با هم پیش رفتن : هرکه را با اختری پیوستگی است مر ورا با اختر خود هم تگی است .مولوی .
-
بردن
لغتنامه دهخدا
بردن . [ ب ِ دَ ] (اِ) تندی و تیزی رفتار. (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ) : گهی با خاک همخانه گهی با باد هم پیشه گهی با چرخ هم زانو گهی با بحر هم بردن . عبدالواسع جبلی .|| اسب جلد و تیز.(انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ).