کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترکتازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترکتازی
لغتنامه دهخدا
ترکتازی . [ ت ُ ] (حامص مرکب ) ترکتاز. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تاخت آوردن به شتاب و تعجیل و بی خبر و ناگاه باشد بر سبیل تاراج و غارت نمودن . (برهان ). غارتگری . (فرهنگ رشیدی ). تاختن آوردن . (صحاح الفرس ). بمعنی ناگاه تاختن بر سبیل غارت مثل تاختن ...
-
جستوجو در متن
-
ترکتازه
لغتنامه دهخدا
ترکتازه . [ ت ُ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) ترکتاز و ترکتازی . (از ناظم الاطباء). رجوع به ترکتاز و ترک تازی شود.
-
غمزه بازی
لغتنامه دهخدا
غمزه بازی . [ غ َ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) غمزه کردن . رجوع به غمزه و غمزه کردن شود : میکرد بوقت غمزه بازی بر تازی و ترک ترکتازی .نظامی .
-
شیشه دار
لغتنامه دهخدا
شیشه دار. [ شی ش َ / ش ِ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ شیشه : زمین از ترکتازی او غباری فلک از کار دانش شیشه داری .صائب .
-
دست یازی
لغتنامه دهخدا
دست یازی . [ دَ ] (حامص مرکب ) عمل دست یازیدن . دست درازی . رجوع به دست یازیدن شود.- دست یازی کردن ؛ دست درازی کردن : برآن مه ترکتازی کرد نتوان که بر مه دست یازی کرد نتوان . نظامی کس از بیم شه ترکتازی نکردبدان لعبتان دست یازی نکرد. نظامی .چو دستی که...
-
بازی کردن
لغتنامه دهخدا
بازی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ادعای شهبازی داشتن . خود راباز (مرغ معروف ) دانستن . کار باز کردن : به تاراج خود ترکتازی کنی که گنجشک باشی و بازی کنی . نظامی .و رجوع به بازیط شود.
-
ترکتاز
لغتنامه دهخدا
ترکتاز. [ ت ُ ] (نف مرکب )ترکتازنده . غارتگر. (فرهنگ رشیدی ) (غیاث اللغات ):دل ترکتازان درآ ن دار و گیربرآورد از نای ترکی نفیر. نظامی (از آنندراج ).زنگی بچه ٔ کدام سازی هندوی کدام ترکتازی . نظامی .ترکتازی تن گذاری بی حیادر بلا چون سنگ زیر آسیا. مولوی...
-
ترکتاز
لغتنامه دهخدا
ترکتاز. [ ت ُ ] (اِمص مرکب ) ترکتازی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مطلق تاختن . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). تاخت آوردن بیخبر وناگاه بر سبیل تاراج بود و غارت . (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (از غیاث اللغات ) (از فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ). مثل تاخت ...
-
گیرانیدن
لغتنامه دهخدا
گیرانیدن . [ دَ ] (مص ) به معنی گیراندن . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). گرفتن فرمودن . (ناظم الاطباء) : چون از طایفه ٔ عرب ترکتازی به سپاه عجم واقع میشد مشایخ ایشان را گیرانیده روانه ٔ خراسان و والی حویزه را رخصت انصراف داد. (جهانگشای نادری از فرهنگ ...
-
شیشه دل
لغتنامه دهخدا
شیشه دل . [ شی ش َ / ش ِ دِ ] (ص مرکب ) مقابل سنگدل . شیشه جان . کنایه از نازک مزاج . (از آنندراج ) : بر آن شیشه دلان از ترکتازی فلک را پیش گشته شیشه بازی . نظامی .از دیدن رویت دل آئینه فروریخت هر شیشه دلی طاقت دیدار ندارد. صائب (از آنندراج ).تو شیشه...
-
بدو
لغتنامه دهخدا
بدو. [ ب َ / ب ِ / ب ُ دَ / دُو ] (ص مرکب ) آنکه بسیاردود. تند دو. تندرو: آدم بدوی است . (از یادداشتهای مؤلف ). تندرو. (اسب ...). (از برهان قاطع) (از فرهنگ رشیدی ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : در معرکه ٔ بدوسواران عیب است از لاشه سوار ترکتازی ک...
-
سلطان
لغتنامه دهخدا
سلطان . [ س ُ ] (اِخ ) اسمش سلطان محمد پسر رئیس بهاءالدین قمی معمایی بوده گویند بجمال باطنی و ظاهری آراسته آخرالامر کلانتر آنجا شده این چند بیت و رباعی از اوست :خاک کویت دم مردن همه در چشم کشم تا بمرگم نفشاند دگری بر سر خویش .ایضاً:شرمندگی ز قاتل خود...
-
ماز
لغتنامه دهخدا
ماز.(اِخ ) نام کوهی است در تبرستان و سبب تسمیه ٔ او به مازندران همین بوده یعنی اشخاصی که در درون آن ولایت که مازندران است ساکن باشند و آن را موز نیز گویند... و آن کوه از حد گیلان تابه لار و گفته اند تا به جاجرم کشیده بود و گفته اند ماز نام مردی بود ا...
-
یازی
لغتنامه دهخدا
یازی . (حامص ) (مرکب از یاز مخفف یازنده + «ی » علامت حاصل مصدر) امامستقلاً به کار نرود بلکه غالباً بصورت ترکیب استعمال می شود چنانکه در دست یازی و شمشیریازی و جز آنها.- دست یازی ؛ دست درازی . درازدستی کردن : جهان را چنین دست یازی بسی است ز هر رنگ نی...