کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترضیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترضیه
لغتنامه دهخدا
ترضیه . [ ت َ ی َ / ی ِ ] (از ع ، مص ) خشنود کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (مجمل اللغه ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خشنودی و طلب رضا و خشنودی و معذرت . (از ناظم الاطباء).- ترضیه ٔ خاطر ؛ خشنودی خاطر. (ناظم الاط...
-
واژههای مشابه
-
ترضیه خواستن
لغتنامه دهخدا
ترضیه خواستن . [ ت َ ی َ / ی ِ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) طلب رضا و خشنودی کردن و معذرت خواستن . (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
ترزیح
لغتنامه دهخدا
ترزیح . [ ت َ ](ع مص ) لاغر کردن ستور. (تاج المصادر بیهقی ) لاغر و نزار گردانیدن شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لاغر کردن ناقه . (از اقرب الموارد) (المنجد).
-
جستوجو در متن
-
خوشنود کردن
لغتنامه دهخدا
خوشنود کردن . [ خوَش ْ / خُش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راضی کردن . خوشحال کردن . ارضاء. ترضیه . اقناء. اقناع . (یادداشت مؤلف ).
-
ارضاء
لغتنامه دهخدا
ارضاء. [ اِ ] (ع مص ) خشنود کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة). ترضیه . (مجمل اللغة). دادن چیزی که خشنود کند. (منتهی الأرب ). || اقناع .
-
چاکرپرور
لغتنامه دهخدا
چاکرپرور. [ ک َ / ک ِ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) صاحب و خداوند. (آنندراج ). ارباب . آقا. مخدوم . آنکه ملازمان و خدمتکاران خود را نیکو پرورد و در تأمین معاش و ترضیه خاطر آنان کوشد. چاکردار : در هنرمندی و عقل او را تویی پروردگارکس ندید و کس نبیند چون تو چا...
-
خشنود کردن
لغتنامه دهخدا
خشنود کردن . [ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راضی کردن . خوشحال کردن . اِعتاب . (یادداشت بخط مؤلف ).تَرضیَه . اِرضاء. (تاج المصادر بیهقی ) : بفرمود صاحب نظر بنده راکه خشنود کن مرد درمنده را. سعدی (بوستان ).و بنعمت بیکران خشنود کردند. (گلستان سعدی ).چندان ...
-
اس پرثی یس
لغتنامه دهخدا
اس پرثی یس . [ اِ پ ِ ثی ی ِ ] (اِخ ) پسر آن ِریست یکی از معاریف و ثروتمندان اسپارت که با پُولیس پسر نیکُلااُس حاضر شد نزد خشیارشا رفته از جهت کشته شدن رسولان داریوش ترضیه بدهند. بنابراین اسپارتیان این دو تن را نزد ایرانیان فرستادند چنانکه کسان را بم...
-
بت پرستی
لغتنامه دهخدا
بت پرستی . [ ب ُ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) عبادت اصنام . بت پرستیدن . وثنیت . ستایش بت . عبادت بت . پرستش بت . (از ناظم الاطباء). رجز. (منتهی الارب ). صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: زمان بروز عبادت کذب و بت پرستی را معین نتوان نمود و بهیچ وجه اشاره بر این مطل...
-
طارق
لغتنامه دهخدا
طارق . [ رِ ] (اِخ ) ابن زیاد. بلاذری در کتاب فتوح البلدان گوید. واقدی نقل کند که طارق بن زیاد عامل موسی بن نصیر بسوی اندلس لشکرکشی کرد. او اوّل کسی بود که به جنگ با اندلسیان پرداخت و اقدام او در جنگ به سال 92 هَ . ق . بود. اِلیان که والی مجاز اندلس ...
-
اردوان
لغتنامه دهخدا
اردوان . [ اَ دَ ] (اِخ ) رئیس قراولان مخصوص خشیارشا، شاهنشاه هخامنشی . وی در سال 466 ق .م . کنگاشی بر ضد شاه ترتیب داده خواجه ای را میتری دات (مهرداد) نام در آن داخل کرد.کتزیاس نام این خواجه را اسپاتامیترس نوشته است . اردوان بدستیاری خواجه ٔ مزبور ش...
-
طیفوری
لغتنامه دهخدا
طیفوری . [ طَ ] (اِخ ) مردی طبیب بود. حنین بن اسحاق چندین کتاب از وی در فن پزشکی یاد و نقل کرده . از پیشوایان پزشکان و فاضلی در فن خویش حاذق بود و عبداﷲ نام داشت . وی جدّ اسرائیل بن زکریا الطیفوری است که طبیب فتح بن خاقان بود و چون عبداﷲ پزشک مخصوص ط...