کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترشک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترشک
لغتنامه دهخدا
ترشک . [ ت ُ ش َ ] (اِ) پرنده ای سبزرنگ . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || برگ گیاهی است ترش مزه . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). و آنرا ترش گیاه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). گیاهی که بتازی حماض گویند. (ناظم الاطباء). قسمی س...
-
ترشک
لغتنامه دهخدا
ترشک . [ ت ُ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سوسن که در بخش ایزه ٔ شهرستان اهواز و در 42هزارگزی شمال خاوری ایزه قرار دارد. کوهستانی و گرمسیر است و 240 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغراف...
-
ترشک
لغتنامه دهخدا
ترشک . [ ت ُ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهپایه ٔ بخش نوبران که در شهرستان ساوه و 32هزارگزی شمال خاوری نوبران و 18هزارگزی راه عمومی قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 237 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصول آنجا غلات و بنشن و بادام و شغل اهال...
-
جستوجو در متن
-
گزما
لغتنامه دهخدا
گزما. [ گ َ ] (اِ) نوعی از ترشک . (ناظم الاطباء). نوعی از ریواس .
-
حبق خراسانی
لغتنامه دهخدا
حبق خراسانی . [ ح َ ب َ ق ِ خ ُ ] (اِ مرکب ) بقله ٔ خراسانیة. صاحب برهان گوید: تره ٔ خراسانیست و آن رستنی باشد ترش مزه و آن را ساق ترشک خوانند و به عربی بقله ٔ حامضه گویند. (آنندراج ). ترشک .
-
تره ٔ خراسانی
لغتنامه دهخدا
تره ٔ خراسانی . [ ت َ رَ / رِ ی ِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رستنی باشد ترش مزه و آنرا در خراسان ساق ترشک خوانند، چه ساق آن بسیار ترش میباشد و در عربی حامضه گویند. سرد و خشک است و قابض . (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). ساق ترشک و مرزه . (نا...
-
حمضیض
لغتنامه دهخدا
حمضیض . [ ح َ ] (ع اِ) نوعی ترشک بری است . (ناظم الاطباء). نوع صغیر حماض است شبیه به سه برگه و در تنکابن ترشه و آش نامند.
-
ترشینک
لغتنامه دهخدا
ترشینک . [ ت ُ / ت ُ رُ ن َ ] (اِ) رستنیی باشد بوستانی که به عربی حماض گویند و تخم آن را بذرالحماض خوانند. (برهان ). حماض بستانی . (ناظم الاطباء). رجوع به ترشک و ترشه شود.
-
چلش
لغتنامه دهخدا
چلش . [ چ ُ ل ُ ] (اِ) گیاهی است ترش که در آشها اندازند. (آنندراج ) گیاهی ترش که در آشها کنند و ترشک نیز گویند. (ناظم الاطباء) : بود آش دیگش ز روی ترش که هرگز نخورده ست غیر از چلش .طاهر وحید (از آنندراج ).
-
سبزی صحرایی
لغتنامه دهخدا
سبزی صحرایی . [ س َ ی ِ ص َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) انواع سبزی خودرو و سبزی که در صحرا روید و قابل خوردن باشد. سبزی خودرو که در صحرا رویَد و توان خورد، چون : زرد مرغک ، قازایاغی ، شنگ ، ترشک ، تره ٔ کوهی و غیره .
-
شبدر
لغتنامه دهخدا
شبدر. [ ش َ دَ ] (اِ) شبذر. نباتی است جنس ینجه .(از آنندراج ). گیاهی است که اسپست نیز گویند. (ناظم الاطباء). گیاهی است از تیره ٔ پروانه داران که یکساله یا دوساله است و برخی گونه های پایا نیز دارد. و برخی مرکب از سه برگچه است . گلهایش سفید یا قرمز و ی...
-
تلخک
لغتنامه دهخدا
تلخک . [ ت َ خ َ ] (ص مصغر) تصغیر تلخ باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). کمی تلخ . (ناظم الاطباء). || (اِ مصغر) نام گیاهی است بغایت تلخ و بعضی گویند خربزه ٔ تلخ است که به عربی حنظل و قثاءالنعام خوانند. (برهان ). حنظل . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظ...
-
کریص
لغتنامه دهخدا
کریص . [ ک َ ] (ع اِ) پنیر با طرثوث یا با حمصیص آمیخته یا پنیر بی آمیغ. (منتهی الارب ). کشک با طرثوث یا حمصیص آمیخته و کشک بی آمیغ. (ناظم الاطباء).کشک با طرثوث یا حمصیص و این دو گیاهند و گفته اند کشک مطلقاً. (از اقرب الموارد). || ذخیره . (از اقرب الم...
-
قبادی
لغتنامه دهخدا
قبادی . [ ق ُ ] (اِخ ) نام دهستانی است که ییلاق طایفه ٔ قبادی است محدود است از طرف شمال به دهستان جوانرود از طرف جنوب و باختر به دهستان باباجانی از طرف خاور به دهستان ولدبیگی . طول دهستان در حدود 15 وعرض آن 10 کیلومتر است . دهستان قبادی در طول دره ای...