کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترشرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترشرو
لغتنامه دهخدا
ترشرو. [ ت ُ / ت ُ رُ رو ] (ص مرکب ) آنکه دارای روی درهم کشیده بود. (ناظم الاطباء). ترش رخساره . (مجموعه ٔ مترادفات ) : ترشروئی ، ابوالعباس نامی نشسته بر بساط آل عباس . سوزنی .چو مرد ترشروی تلخ گفتاردم شیرین ز شیرین دید در کار. نظامی .می دود بی دهشت ...
-
واژههای مشابه
-
ترشرو شدن
لغتنامه دهخدا
ترشرو شدن . [ ت ُ/ ت ُ رُ رو ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بدخلق شدن . گرفته روی شدن . خشمگین شدن . آزرده و اندوهگین شدن : همنشینی کو ترشرو شد ز من هست خوشتر از جبین او قفا.مولوی .
-
جستوجو در متن
-
بدخیم
لغتنامه دهخدا
بدخیم . [ ب َ ](ص مرکب ) ترشرو و بدمزاج و بدخو. (آنندراج ). گرفته روی . (فرهنگ سروری ). ترشرو و عبوس کننده . || بداندیش . (ناظم الاطباء). بدطبیعت . (فرهنگ سروری ).
-
شکپا
لغتنامه دهخدا
شکپا. [ ش ِ ] (ص ) ترشرو و مقبوض . (ناظم الاطباء). اما این ضبط دگرگون شده ٔ سکباست .
-
ترش رخساره
لغتنامه دهخدا
ترش رخساره . [ ت ُ / ت ُ رُ رُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) ترشرو. (مجموعه ٔ مترادفات ). ترشروی : ملک را بود زنگی پاسبانی ترش رخساره ای کج مج زبانی . امیرخسرو (از آنندراج ).و رجوع به ترشرو و ترشروی شود.
-
سرکه جبین
لغتنامه دهخدا
سرکه جبین . [ س ِ ک َ / ک ِ ج َ ] (ص مرکب ) ترشرو و بدخلق . (غیاث ). رجوع به سرکه ابرو و سرکه پیشانی شود.
-
متجهم
لغتنامه دهخدا
متجهم . [ م ُ ت َ ج َهَْ هَِ ] (ع ص ) ترش روی . (آنندراج ). درشت و سخت رو و ترشرو. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجهم شود.
-
بدمزاج
لغتنامه دهخدا
بدمزاج . [ ب َ م َ ] (ص مرکب ) تندخو و کژخلق . (ناظم الاطباء). || ترشرو. عبوس . (فرهنگ فارسی معین ).
-
سرکه بر روی مالیده
لغتنامه دهخدا
سرکه بر روی مالیده . [ س ِ ک َ / ک ِ ب َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ترشرو : از آن خفرقی موی کالیده ای بدان سرکه بر روی مالیده ای .سعدی .
-
خضارع
لغتنامه دهخدا
خضارع . [ خ ُ رِ ] (ع ص ) بخیل که بتکلف سخاوت کند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || مرد زفت ترشرو. (آنندراج ).
-
شکرگو
لغتنامه دهخدا
شکرگو. [ ش ُ] (نف مرکب ) شکرگوی . شکرگزار. که سپاس نعمت حق یا خلق را بگوید. شاکر. (از یادداشت مؤلف ) : گر ترشرو بودن آمد شکر و بس همچو سرکه شکرگویی نیست کس . مولوی .و رجوع به شکرگزار و شکرگوی شود.
-
روترش
لغتنامه دهخدا
روترش . [ ت ُ رُ ] (ص مرکب ) ترشرو. ترشروی . عبوس . اخم آلود. گره بر جبین افگنده : من ز شیرینی نشینم روترش من ز بسیاری گفتارم خمش . مولوی .قاصدان چون صوفیان روترش تا نیامیزند با هر نورکش . مولوی .عارفان روترش چون خارپشت عیش پنهان کرده در خاک درشت . م...
-
متربد
لغتنامه دهخدا
متربد. [ م ُ ت َ رَب ْ ب ِ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) || (ص ) متغیر و ترشرو.(آنندراج ). زشتر و ترشرو. (ناظم الاطباء) : چنان تخلیطها کرد به اول که به درگاه آمد تا او را متربدگونه باز بایست گشت . (تاریخ بیهقی چ ...