کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترس ناگهانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ترس خوردن
لغتنامه دهخدا
ترس خوردن . [ ت َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) بیم داشتن . هراسان شدن . ترسان بودن : سپهدار بد آنقدر ترس خوردکه پیش از عنان تافتن جان سپرد.ملاطغرا (از آنندراج ).
-
ترس دادن
لغتنامه دهخدا
ترس دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) بیم دادن . متوحش ساختن . ترساندن . ترسانیدن . رجوع به ترس و دیگر ترکیبات آن شود.
-
ترس داشتن
لغتنامه دهخدا
ترس داشتن . [ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) بیم داشتن . هراسناک بودن . وحشت داشتن : ترس چاه و غم جان دارم و زین هر دو سبب بخراسان سوی اخوان شدنم نگذارند. خاقانی .ندارم ز کس ترس در هیچ کارمگر زآن کسی ، کو بود ترسکار.نظامی .
-
ترس کردن
لغتنامه دهخدا
ترس کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیم کردن . وحشت کردن : نه خوفی از اثر آه خسته ای خوردی نه ترسی از گذر اشک سایلی کردی .عماد فقیه (از آنندراج ).
-
ترس کوودو
لغتنامه دهخدا
ترس کوودو. [ ت ُرْ رِ کوِ وِ دُ ] (اِخ ) لئوناردو. ریاضی دان و مهندس اسپانیولی که بسال 1852 م . در سانتا کروز بدنیا آمد و در تهیه ٔ ماشین حساب و ماشین خودکار حساب نتایج درخشانی بدست آورد و در سال 1936 درگذشت .
-
ترس ودراس
لغتنامه دهخدا
ترس ودراس . [ ت ُرْ رِ وِ ] (اِخ ) شهری است در پرتغال که بر شمال لیسبون واقع است و 8600 تن سکنه دارد.ولینگتون در سال 1810 م .برای تصرف لیسبون آنرا تبدیل به قلعه ٔ نظامی کرد.
-
ترس آباد
لغتنامه دهخدا
ترس آباد. [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان قطور است که در بخش حومه ٔ شهرستان خوی و 585هزارگزی جنوب باختری خوی و 10هزارگزی جنوب راه ارابه رو قطور به خوی قرار دارد. دره ای است سردسیر و 47 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله ...
-
ترس آقان
لغتنامه دهخدا
ترس آقان . [ ] (اِخ ) رودی است در سیواس از ولایت آماسیه ٔ آسیای صغیر که طول مجرای آن 70هزار گز است و به یشیل ایرماغ (رود سبز) میریزد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). و رجوع به آماسیه شود.
-
ترس استودان
لغتنامه دهخدا
ترس استودان . [ ت َ اُ ] (اِ مرکب ) دعا و زند و پازند خواندن فارسیان است سه روز بر سر دخمه ٔ میت ، بواسطه ٔ آنکه گویند چون روح از قالب مفارقت نماید سه شبان روز ترس و بیم بسیار است . لهذا در این سه شبانه روز بر سر دخمه ٔ او نسک خوانند تا روح او از آن ...
-
سایه ترس
لغتنامه دهخدا
سایه ترس . [ی َ / ی ِ ت َ ] (ص مرکب ) جن زده . دیو زده : زیر مبین تا نشوی پایه ترس پس منگر تا نشوی سایه ترس .نظامی .
-
ناخدای ترس
لغتنامه دهخدا
ناخدای ترس . [ خ ُ ت َ ] (ص مرکب ) ناخداترس . کسی که از خدا نمی ترسد. رجوع به ناخداترس شود : ای ناخدای ترس مشو آینه پرست رنج دلم مخواه و منه دل بر آینه . خاقانی .گفتا مترس از این گره ناخدای ترس کاینک خدای کعبه بر ایشان کمان کشید.نظامی .
-
خدای ترس
لغتنامه دهخدا
خدای ترس . [ خ ُ ت َ ] (نف مرکب ) خداترس . آنکه از خدای ترسد. آنکه از خدا بیم دارد. کنایه از متقی و پرهیزگار : جمشید در اول پادشاهی سخت عادل و خدای ترس بود. (نوروزنامه ٔ خیام ).- خدای ناترس ؛ آنکه از خدای نترسد. بی ایمان . بی دین . ناپرهیزگار.- ناخد...
-
ترس و باک
لغتنامه دهخدا
ترس و باک .[ ت َ س ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) وحشت . بیم . خوف .- بی ترس و باک ؛ بی ترس و بی باک .خالی از وحشت و بیم : که تا گیتی از هر بدی پاک کردجهان جمله بی ترس و بی باک کرد.فردوسی .
-
ترس و بیم
لغتنامه دهخدا
ترس و بیم . [ ت َ س ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ترس و باک . خوف و هراس . و رجوع به ترس و «ترس و باک » شود.
-
ترس و لرز
لغتنامه دهخدا
ترس و لرز. [ ت َ س ُ ل َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خوف و هراس . اضطراب و بیم : با هزار ترس و لرز آن شب را در مقابل گلوله ٔ توپ دشمن صبح کردیم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).