کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترسکار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترسکار
لغتنامه دهخدا
ترسکار. [ ت َ ] (ص مرکب ) کسی که از خدا می ترسد. مقدس و پارسا. (ناظم الاطباء). خاشع. متقی . ترسنده از خدا. ترسگار : یکی جامه ٔ ترسکاران بخواست بیامد سوی داور داد راست نیایش همی کرد خود با پدربدان آفریننده ٔ دادگر. فردوسی .دگر آنکه گفتی تو ای دلربای ک...
-
جستوجو در متن
-
ترسگار
لغتنامه دهخدا
ترسگار. [ ت َ ] (ص مرکب ) ترسکار. رجوع به ترسکار شود.
-
ناترسکار
لغتنامه دهخدا
ناترسکار. [ ت َ ] (ص مرکب ) ناپرهیزگار. مقابل ترسکار : ز دستان زن هر که ناترسکارروان با خرد نیستش سازگار.(گرشاسب نامه ).
-
ترس داشتن
لغتنامه دهخدا
ترس داشتن . [ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) بیم داشتن . هراسناک بودن . وحشت داشتن : ترس چاه و غم جان دارم و زین هر دو سبب بخراسان سوی اخوان شدنم نگذارند. خاقانی .ندارم ز کس ترس در هیچ کارمگر زآن کسی ، کو بود ترسکار.نظامی .
-
ترسکاری
لغتنامه دهخدا
ترسکاری . [ ت َ ] (حامص مرکب ) ترس از خدا و تقوی و پرهیزگاری . (ناظم الاطباء) : گه از آزمودن سخن گستری گه از ترسکاری حدیث آوری . شمسی (یوسف و زلیخا).سر از عالم ترسکاری برآربترس از کسی کو نشد ترسکار. نظامی .فضایل پسندیده و سیرت عادله و پرهیزکاری و ترس...
-
ترسنده
لغتنامه دهخدا
ترسنده . [ ت َ س َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه ترس و خوف دارد. (از ناظم الاطباء). خائف . ترسکار : گفتند چونست که ما هیچ ترسنده نمی بینیم ، گفت اگر شما ترسنده بودی ... (تذکرةالاولیاء عطار). || جبان و کم جرئت . (ناظم الاطباء) : ز دانا بود شاه با ترس و باک ز ت...
-
خاشع
لغتنامه دهخدا
خاشع. [ ش ِ ] (ع ص ، اِ) جای دگرگونه شده و منزلی نمانده در وی و جائی که کسی در آنجارسیدن نتواند. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (فرهنگ رشیدی ). || فروتن و رکوع کننده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغة). ترسکار. (مهذب الاسماء). المتواضعﷲ بقلبه و جوارح...
-
رهبان
لغتنامه دهخدا
رهبان . [رُ ] (ع اِ) پارسای ترسایان . ج ، رَهابین ، رَهابِنَة، رُهبانون . (ناظم الاطباء). فی الفارسی اصله روهبان ،مرکب معناه صاحب الزهد ثم خففوه و قالوا رهبان . (تاج العروس ). ترسکار. ظاهراً معرب از رَهبان فارسی . (یادداشت مؤلف ). زاهد ترسایان . (شر...
-
ترسا
لغتنامه دهخدا
ترسا. [ ت َ ] (نف / ص ، اِ) ترسنده و بیم برنده و واهمه کننده را گویند. (برهان ). ترسنده . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || نصرانی . (برهان ) (دهار). عابد نصاری که بتازی راهب گویند. (فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). پهلوی ترساک . ل...
-
ذوالنون بن ابراهیم مصری
لغتنامه دهخدا
ذوالنون بن ابراهیم مصری . [ ذُن ْ نو ن ِ، ن ِ اِ م ِ م ِ ] (اِخ ) و منهم سفینه ٔ تحقیق و کرامت و گنجینه ٔ شرف اندر ولایت ابوالفیض ذوالنون بن ابراهیم المصری (رض عنه ). نوبی بچه ای بود نام او ثوبان و از اخیار قوم و بزرگان و عیاران این طریقت بود راه بلا...