کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترخص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترخص
لغتنامه دهخدا
ترخص . [ ت َ رَخ ْ خ ُ ] (ع مص ) آسان فراگرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (از دهار) (از زوزنی ). آسان گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آسانی گرفتن و رخصت یافتن . (آنندراج ):رخص له ترخیصاً فترخص ؛ ای لم یستقص . (منتهی الارب ).- حد ترخص ؛ در تداول ف...
-
جستوجو در متن
-
مترخص
لغتنامه دهخدا
مترخص . [ م ُ ت َ رَخ ْ خ ِ ] (ع ص ) آسان گیرنده . (آنندراج ). کسی که آسان می گیرد. (ناظم الاطباء). || کسی که اجازت و رخصت حاصل می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به ترخص شود.
-
مسافت
لغتنامه دهخدا
مسافت . [ م َ ف َ ] (ع اِ) مسافة. بعد و دوری و فاصله . (ناظم الاطباء). و رجوع به مسافة شود. || یک جزء از راه و یا مسافرت و مقداری از امتداد راه . (ناظم الاطباء). دوری نقطه ای از نقطه ٔ دیگر. فاصله ٔ بین دو مکان . دوری . بعد راه . دوری راه . دوری میان...
-
قصر
لغتنامه دهخدا
قصر. [ ق َ ] (ع مص ) کوتاه کردن : قصره قصراً؛ کوتاه کرد آن را. || کوتاه شدن . || بریدن موی . || جامه را گازری کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قصر الثوب قصراً؛ دقه و بیّضه . (اقرب الموارد). || برگردانیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: ق...
-
آسان
لغتنامه دهخدا
آسان . (ص ، ق ) خوار. سهل . هَین . یَسیر. اَهوَن . مُیسر. میسور. مقابل دشوار، سخت ، صعب ، دشخوار، مشکل . نض : بدان آنگهی زال اندیشه کردوز اندیشه آسانترش گشت درد. فردوسی .ندیدم جهاندار بخشنده ای بگاه و کیان بر درخشنده ای همی این سخن بر دل آسان نبودجز ...
-
حد
لغتنامه دهخدا
حد. [ ح َدد ] (ع اِ) حائل میان دو چیز. (منتهی الارب ). حاجز بین دو شی ٔ. فاصل میان دو چیز. فصل . الفصل بینک وبینه . (تعریفات جرجانی ). || نهایت هرچیز.منتهای هر چیزی . (منتهی الارب ). کران . کرانه . (ترجمان عادل بن علی منسوب بجرجانی ) کنار. کناره . (م...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شاه افغان درّانی ابدالی (از 1160 تا 1187 هَ . ق .). ابوالحسن گلستانه در مجمل التواریخ آرد: احمدخان ولد زمان خان ابدالی سدوزه ای قبل از ایام سلطنت نادرشاه در دارالسلطنه ٔ هرات متوطن و [زمان خان ] رئیس قوم خود بود. در ایام تسلط ...