کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترحل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترحل
لغتنامه دهخدا
ترحل . [ ت َ رَح ْ ح ُ ] (ع مص ) کوچ کردن . (متن اللغة) (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). انتقال قوم از مکانی . (ازاقرب الموارد) (از المنجد). || سوار شدن ستور را. || پیش آمدن کسی را به ناپسند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): ترحل فلا...
-
واژههای همآوا
-
ترهل
لغتنامه دهخدا
ترهل . [ ت َ رَهَْ هَُ ] (ع مص ) نرم گوشت شدن و نرم شدن عضو. (از کنز). و در منتخب بمعنی سست شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سست و جنبان شدن . (ناظم الاطباء). سست و جنبان گوشت شدن اسب و مرد. (از اقرب الموارد). رَهِل (سست و جنبان گوشت ) شدن . (از المن...
-
جستوجو در متن
-
مترحل
لغتنامه دهخدا
مترحل . [ م ُ ت َ رَح ْح ِ ] (ع ص ) کوچ کننده . (آنندراج ). کوچ کننده و سفر کننده . (ناظم الاطباء). کسی که به ناپسند پیش آید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به ترحل شود.
-
کوچ
لغتنامه دهخدا
کوچ . (ص ) به معنی لوچ و احول باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). بر وزن و معنی لوچ ، یعنی احول است که بجهت کجی چشم یکی را دو بیند و آن را کاج نیز گویند. (آنندراج ). کاج . احول . (فرهنگ فارسی معین ) : شاها ز انتظار زبانی که دادیم چشمان راست بین دعاگوی ...
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن مخلدبن عبداﷲبن مطربن حنظلةبن عبیداﷲبن غالب بن الوارث بن عبیداﷲبن عطیةبن مرةبن کعب بن همام بن اسدبن مرةبن عمروبن حنظلةبن مالک بن زید مناةبن تمیم بن مر الحنظلی المروزی المعروف بابن راهویه . مکنی بأبی یعقوب . مولد س...
-
منزل
لغتنامه دهخدا
منزل . [ م َ زِ ] (ع اِ) جای فرودآمدن . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جای فرودآمدن لیکن اکثر به معنی جایی مستعمل است که مسافران بجهت خواب و آرام در آن فرودآیند. (غیاث ) (آنندراج ). ارجمند از صفات اوست و به الفاظ گرفتن و کردن و نهاد...
-
برداشتن
لغتنامه دهخدا
برداشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) رفع. (ترجمان القرآن ). رفع کردن . بلند کردن . (آنندراج ). نبر. (منتهی الارب ). بالا گرفتن . بر بردن . بالا بردن : الشغر؛ پای برداشتن سگ تا بول کند. (تاج المصادر بیهقی ) : فرود آمد از اسب دستان سام سراپرده زد زال و برد...