کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترترک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترترک
لغتنامه دهخدا
ترترک . [ ت َ ت َ رَ ] (اِ)مرغکی که آنرا در ماوراءالنهر دختر صوفی میگویند و بعربی صعوه می خوانند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). مرغکی سرخ که در ماورأالنهر دختر صوفی و بتازی صعوه گویند. (ناظم الاطباء).همان ترندک یعنی صعو...
-
ترترک
لغتنامه دهخدا
ترترک . [ ت ِ ت ِ رَ ] (ص ، اِ) مردم سبک و بی تمکین . (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
ترترک
لغتنامه دهخدا
ترترک . [ ت ُ ت ُ رَ / رُ ] (اِخ ) در کوه باباکوهی شیراز جایی ساخته اند که در روزهای سیر مردم به آنجا روند و سنگی در زیر نهاده از بالا لغزیده به پائین آیند. (فرهنگ جهانگیری ). جایی است در کوه چل مقام شیراز که به آنجا روند و سنگی در زیر خود نهاده از ب...
-
جستوجو در متن
-
ترندر
لغتنامه دهخدا
ترندر. [ ت َ رَ دَ ] (اِ) بمعنی ترند است که صعوه باشد. (متمم برهان ). صعوه را گویند. (آنندراج ). یکنوع گنجشکی که کله اش سرخ است . (ناظم الاطباء). رجوع به ترند و ترندک . و ترترک شود.
-
ترندک
لغتنامه دهخدا
ترندک . [ ت َ رَ / ت ِ رَ / رِ دَ ] (اِ) مرغی است که آنرا در ماوراءالنهر دختر صوفی گویند و عربان صعوه خوانند. (برهان ) (آنندراج ). همان ترترک . (شرفنامه ٔ منیری ) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 281 ب ). نام جانوری است که آن را ترترک نیز گویند و در ماوراءا...
-
ترند
لغتنامه دهخدا
ترند. [ ت َ رَ ] (اِ) مرغکی است کوچک و کم پرواز و متحرک و خواننده که او را در عربی صعوه خوانند.(برهان ) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آراء) (از آنندراج ). ترندک نیز گویند. ترترک نیز نوشته اند همانا مصحف است . (انجمن آراء) (از آنندراج ). ترندک و ترندر [...
-
رمزک
لغتنامه دهخدا
رمزک . [ رَ زَ ] (اِ) زحلوقة. (مهذب الاسماء). زحلوکة. (منتهی الارب ). زحلوفة. جای لغزیدن کودکان از بالا به نشیب . (از منتهی الارب ذیل لغت زحلوکة).لخشک . چپچله . چچله . ترترک . رمژک . خیزنده . (از برهان قاطع). سرسره . نوعی از بازی است و آن چنان باشد ک...
-
لخشک
لغتنامه دهخدا
لخشک . [ ل َ ش َ ] (اِ) نوعی از آش آردباشد. (برهان ). نوعی از آش است که از خمیر میسازند ولی آن را رشته نمی کنند بلکه از تکه های درشت خمیر چنانکه در برابر آش رشته گویند آش لخشک . آش لخشک را عموم خورند ولی آش رشته مخصوص اعیان است . (لغت محلی گناباد خرا...
-
صعوة
لغتنامه دهخدا
صعوة. [ ص َ وَ ] (ع اِ) مرغی است کوچک . فارسی سنگانه و هندی ممولا. ج ، صعو و صعاء و صعوات . (منتهی الارب ). مرغی است برابر گنجشک که سینه ٔ سرخ دارد. (غیاث اللغات ). آبدارک . (مهذب الاسماء). نژندک مرغی است . (مهذب الاسماء). مرغی است خرد که سری سرخ دار...