کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تراورسگذار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تراورس
لغتنامه دهخدا
تراورس . [ تْرا / ت ِ وِ ] (فرانسوی ، اِ) چوبها و تخته هائی که در راه آهن زیر خطوط آهن در عرض می گذارند. لفظ مذکور فرانسوی است و جزء زبان فارسی نشده است .(فرهنگ نظام ). اما امروزه در فارسی به کار می رود.
-
گذار
لغتنامه دهخدا
گذار. [ گ ُ ] (اِمص ) ریشه ٔ فعل گذاردن . گذاشتن . || عبور. مرور. گذشتن : هم به چنبر گذار خواهد بوداین رسن را اگرچه هست دراز. رودکی .اگر خود بهشتی وگر دوزخی است گذارش سوی چینود پل بود. اورمزدی .یکی کوه بینی در آن مرغزارکه کرکس نیابد بر او بس گذار. فر...
-
کلاه گذار
لغتنامه دهخدا
کلاه گذار. [ ک ُ گ ُ ] (نف مرکب ) کلاه گذارنده . آنکه دیگران را بفریبد و پول و مال آنان را بگیرد. (فرهنگ فارسی معین ). حیله گر و فریب دهنده . کسی که با مکر و تزویر مال مردم را تصرف کند.
-
کین گذار
لغتنامه دهخدا
کین گذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) کینه کش . (آنندراج ). منتقم و انتقام کشنده ٔ بدیها و زیانها. (ناظم الاطباء). انتقامجو : به نزد بهو نامه ٔ کین گذاربفرمود پرخشم و پرکارزار. اسدی .|| کسی که دارای خشم بسیار باشد و طالب پاداش بدیها بود. (ناظم الاطباء).
-
کینه گذار
لغتنامه دهخدا
کینه گذار. [ ن َ / ن ِ گ ُ ] (نف مرکب ) کینه توز. کینه کش . انتقامجو : فدای جان و تنش کردپیل و مال چو دیدچنین دو دشمن کینه گذار از آتش و آب .مسعودسعد (دیوان ص 27).
-
که گذار
لغتنامه دهخدا
که گذار. [ ک ُه ْ گ ُ ] (نف مرکب ) گذرنده از کوه . عبورکننده از کوه . کوه پیما. کوه نورد : از سر گوی زیر او برخاست آن که که گذار بحرگذر.فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 127).
-
گذار آمدن
لغتنامه دهخدا
گذار آمدن . [ گ ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) عبور کردن . گذشتن . کارگر شدن : نه تیر و نه نیزه گذار آیدش بر او هیچ زخمی نه کار آیدش .فردوسی .
-
گذار آوردن
لغتنامه دهخدا
گذار آوردن . [ گ ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) گذشتن . عبور کردن ، مرور کردن : نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم . حافظ.عماری دار لیلی را که مهدماه در حکم است خدایا در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد.حافظ.
-
گذار کردن
لغتنامه دهخدا
گذار کردن . [ گ ُ ک َ دَ] (مص مرکب ) عبور کردن . گذشتن . رد شدن : بگفتند کای پهلو نامدارنشاید از این جای کردن گذار.فردوسی .نهادند بر دشت هیزم دو کوه جهانی نظاره شده همگروه گذر بود چندانکه جنگی سوارمیانش بتنگی بکردی گذار. فردوسی .به بیرون برو نیک جایی...
-
گذار گرفتن
لغتنامه دهخدا
گذار گرفتن . [ گ ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) ازراهی عبور کردن . راهی را در پیش گرفتن : بسان جان عدو عکس غوطه زد در زخم بر آب چشمه ٔ تیغت اگر گذار گرفت .ظهوری (از آنندراج ).
-
کوه گذار
لغتنامه دهخدا
کوه گذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) عبورکننده از کوه . گذرنده از کوه : گذاره برد سپه را ز ده دوازده رودبه مرکبان بیابان نورد کوه گذار.فرخی .
-
گردون گذار
لغتنامه دهخدا
گردون گذار. [ گ َ گ ُ ] (نف مرکب ) آسمان پیما : لیک چندان زیب دارد کژمژی دندان اوکآن نیابی در هزاران کوکب گردون گذار.سنائی .
-
نصیحت گذار
لغتنامه دهخدا
نصیحت گذار. [ ن َ ح َ گ ُ ] (نف مرکب ) آن که پندو اندرز عرضه می کند. (ناظم الاطباء). نصیحت کار. نصیحت گر. نصیحت گوی . (ازآنندراج ). نصیحت گزار : چو آگاه شد آن نصیحت گذارکه ازپند او گرم شد شهریار.نظامی (آنندراج ).
-
نکته گذار
لغتنامه دهخدا
نکته گذار. [ ن ُ ت َ / ت ِ گ ُ ](نف مرکب ) ظریف . لطیفه گو. باوقوف . (ناظم الاطباء).
-
نیزه گذار
لغتنامه دهخدا
نیزه گذار. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ گ ُ ] (نف مرکب ) که نیزه را از بدنها و موانع عبور دهد. (فرهنگ فارسی معین ). نیزه ور. نیزه افکن . نیزه زن . نیزه انداز. رامح : بدادش از آزادگان ده هزارسوار جهانجوی نیزه گذار. دقیقی .کدام است مرد از شما نامدارجهان دیده و ...